در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

عشق یک داد و ستد است!

اگر من شما را برای این دوست دارم که شما مرا دوست دارید، این فقط یک داد و ستد است، مانند خرید و فروش در بازار! اما عشق نیست. عشق ورزیدن چیزی در قبال خود نمی‌طلبد ... اما می‌بینید که شما برای یک چنین عشقی آموزش ندیده‌اید ...  والدین فرزندانشان را به مدارسی می‌فرستند که فقط در آن جاه‌طلبی و رقابت وجود دارد. مکانی که عشق در آن جایی ندارد و به همین علت نیز جامعه‌ای چون جامعه‌ی کنونی ما به طور مدام در حال پوسیدگی و در ستیز و نزاع دائمی است و اگر چه سیاستمداران، قضات و به اصطلاح نجبای این سرزمین درباره‌ی صلح و آرامش دادِ سخن سر می‌دهند، اما این حرفها کوچکترین ارزشی ندارد ... ما باید کشف کنیم که عشق ورزیدن یعنی چه ...


نارضایی خلاق/کریشنا مورتی

به آدم اعتماد کنند، بهتر از آن است که محبت کنند!

به آدم اعتماد کنند، بهتر از آن است که به آدم محبت کنند! /جرج مک دونالد

هرگز این چهار چیز را در زندگیت نشکن: اعتماد، قول، رابطه و قلب؛ زیرا اینها وقتی می شکنند صدا ندارند، اما درد بسیاری دارند./چارلز دیکنز

به همه عشق بورز، به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی نکن./ ویلیام شکسپیر

به آدمهاى در رفت و آمد اعتماد نکنید، "می روند" به بهانه ى پیدا کردنِ آدمِ بهتر"برمی گردند"به دلیل پیدا نکردنِ آدمِ بهتر/ علی قاضی نظام

 اگر خود به خویشتن اعتماد ندارید، دیگران هم به شما اعتماد نخواهند کرد./جان ماکسول

به خویشتن اعتماد کن، آنگاه راه زندگی را خواهی یافت./گوته

به همه اعتماد داشتن خطرناک است، به هیچ کس اعتماد نداشتن خطرناکترین است. /آبراهام لینکلن

به هیچ دسته کلیدی اعتماد نکنید بلکه کلید سازی را فرا بگیرید./آنتونی رابینز

هرگز به احساساتی که در برخورد اول با کسی پیدا می کنید نسنجیده اعتماد نکنید./  آناتول فرانس

به شخصی که به هیچ کس اعتماد ندارد اعتماد نکن!/ ویلیام شکسپیر

خوشبخت مُردن

باور کن که چیزی به نام رنج عظیم، تاسف عظیم و یا خاطرۀ عظیم وجود ندارد. همه چیز فراموش می شود،حتی یک عشق بزرگ. این همان چیزیست که زندگی را تاسف بار و در عین حال شگفت انگیز کرده است ...

کار کردن، عشق ورزیدن و رنج بردن، همه زیستن است ، اما تا زمانی زیستن، زندگی کردن است که بتوان شفاف بود و سرنوشت را پذیرفت ...

گاهی زندگی کردن بیشتر از خودکشی دل و جرات می خواهد ...

در روزهای خوب اگر به زندگی اطمینان کنی زندگانی حتما به تو پاسخ می گوید ...

منتظر مردی نباش که با تو کنار بیاید. این اشتباهی است که خیلی از زن ها دچارش می شوند . تو خودت خوشبختی را پیدا کن ...


خوشبخت مُردن/ آلبر کامو


عشق و رنج

عشق واقعی، جز در رنج یافت نمی شود ... لحظه ای که عشق خرسند و خشنود شود، از اشتیاق تهی می شود و دیگر عشق نیست. خرسندها و خشنودها عشق نمی ورزند، عادتاً به خواب فرو می روند که همسایۀ دیوار به دیوار فناست. گرفتار عادت شدن، دست شستن از وجود است. هر چه انسان توانایی رنج بردن و دردکشیدنش بیشتر باشد، انسان تر است.

هنگامی که می خواستیم از دروازۀ جهان پا به درون بگذاریم به ما گفته شد که بین عشق و شادی یکی را بر گزینیم، و ما که خام طمع  بودیم هر دو را آرزو کردیم: شادی عشق و عشق شادی را. می بایست موهبت عشق را می خواستیم نه شادی را، و آرزو می کردیم که از چرت زدن در سایه سارِ عادت، مصون باشیم ...


سرشت سوگناک هستی/ اونامونو

زندگی زیباست!

هرگز نگو هیچ چیز زیبا در جهان وجود ندارد. همیشه چیز زیبایى هست که به شکل یک درخت، یا رقص باد در لا به لاى برگ ها یا تلاطم امواج دریا یا نفس کشیدن حشره اى کوچک در پهنه ی تخته سنگى بزرگ، تو را به حیرت و شگفتى وا دارد.
هر چه عمیق تر به طبیعت بنگریم بیشتر در مى یابیم که طبیعت سرشار از زندگى و طراوت است و هر چه ژرف تر بدانیم که همه زندگى یک راز است بیشتر با آن یگانگى پیدا مى کنیم.


آلبرت شوایتزر

ازدواج قورباغه و کانگورو!


قورباغه به کانگورو گفت:
هم من می توانم بپرم هم تو
پس اگر با هم ازدواج کنیم
فرزندمان می تواند از روی کوهها بپرد، فرسنگ ها بپرد،
و ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم
کانگورو گفت: "عزیزم"
چه فکر جالبی!
من خوشحال می شوم از ازدواج با تو
اما درباره قورگورو
بهتره اسمش را بگذاریم "کانباغه"!


هر دو سر «قورگورو» و "کانباغه"
بحث کردند و بحث کردند
آخرش قورباغه گفت:
نه «قورگورو» مهمه نه "کانباغه"
اصلا من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم!
کانگورو گفت: " بهتر"!
قورباغه دیگر چیزی نگفت
کانگورو جستی زد و رفت
آنها هیچوقت با هم ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند
که بتواند از روی کوه ها بجهد یا فرسنگها بپرد.
چه بد، چه حیف
 
آنها فقط نتوانستند سر یک اسم توافق کنند!

 

  شل سیلور استاین

نخستین بار که عشق به سراغم آمد ...

نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم و همه چیز و همه کس را متعلق به خود دانستم، امروز که تهی از خودخواهی‌ها و تصاحبها، نگاهی عاشقانه به زندگی دارم، از هرچه هست، تنها مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعلام می‌کنم. این است نظام عشق: هیچکس نبودن ...

امروز من مرهمی جز عشق که ذات درد است، برای زخمهای زندگی نمی شناسم. چه شگفت است عشق که هم زخم است و هم مرهم...

من به معجزه عشق بر فراز کهکشانها پرواز کرده ام. آیا عجیب نیست که باز در این پرواز خود را تنها یافتم. مگر چیست راز تنهایی؟ ...


در فاصله ی دو نقطه/ ایران درّودی

هیجان انگیز نیست اما واقعی است!

عشق، حبس شدن نفس در سینه با دیدن معشوق یا شنیدن صدایش نیست

هیجان نیست

آرزوی هر لحظه هم آغوشی نیست

بیدار نشستن شبانه با رویای بوسه باران کردن تن معشوق نیست

خشمگین نشوید. اما اینها عشق نیست

عشق آن احساسی است که وقتی زلزله‌ی عاشقی به پایان رسید، در ما باقی می‌ماند

هیجان انگیز نیست،می‌دانم اما واقعی است!


لویی دو بِرنیه

ما زندگی می کنیم تا خوشبخت باشیم؟!

یک اشتباه مادرزادی وجود دارید و آن این است که می پنداریم زندگی می کنیم تا خوشبخت باشیم. تا زمانی که بر این اشتباه مادرزادی پافشاری کنیم، جهان پر از تناقض به نظرمان می رسد؛ زیرا در هر قدمی، در مسائل کوچک و بزرگ، مجبوریم این امر را تجربه کنیم که جهان و زندگی قطعا به منظور حفظ زندگی سرشار از خوشبختی آرایش نیافته اند. به همین دلیل سیمای تقریبا همه افراد سالخورده حاکی از احساسی است که ناامیدی خوانده می شود. اگر با انتظارات درستی به عشق رو می آوردند، هرگز چنان ناامید نمی شدند ...
جستجوی خوشبختی بر اساس این فرض استوار است که باید در زندگی با خوشبختی روبرو شویم. این امر منجر به امیدی واهی و فریبنده و نیز نارضایی می شود. رویاهای ما سرشار از انگاره های فریبنده خوشبختی مبهمی هستند که به صورت های گزینش شده هوس انگیزی در خیال ما پرسه می زنند و ما بیهوده به دنبال نسخه اصلی آن ها می گردیم... جوانان فکر می کنند جهان چیزهای زیادی دارد که به آن ها بدهد؛ اگر می توانستیم به کمک پند و اندرز و تعلیم به موقع این فکر نادرست را از اذهان آن ها بزداییم، به موفقیت های زیادی نایل می شدیم ...

مطالعه مرا در خلوت خود تسلی می بخشد؛ مرا از سنگینی بطالت اندوهبار آزاد می کند و در هر زمانی، می تواند مرا از مصاحبت های کسالت بار خلاص کند. هر زمان که درد خیلی کشنده و شدید نباشد، مطالعه چاقوی درد را کُند می کند. برای منحرف کردم ذهنم از افکار مایوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتاب ها پناه ببرم ...
تسلی بخشی های فلسفه/ آلن دوباتن

عشق بعضی وقت ها آدم را احمق می کند

همیشه روزهایی هست که در آن، انسان کسانی را که دوست می داشته بیگانه می یابد.

آلبر کامو/بیگانه

***

و من فهمیدم عشق بعضی وقت ها آدم را احمق می کند.

دایی جان ناپلئون / ایرج پزشکزاد

***

"شهوت" را معنویت بخشیدند و نام "عشق" بر آن نهادند. عشق فریبنده و ویرانگر است، نه نجات بخش /فریدریش نیچه

***

اگر به اختیار ما نیست که گرفتار درد عشق نشویم، به اختیار خودمان است که بازیچۀ آن نباشیم.

بازی عشق و مرگ / رومن رولان