ـ آقای کارگردان، فیلمی را
که ظرفیت و کشش آن بیش از ۴۵ دقیقه نیست، در ۱۰ قسمت ۶۰ دقیقهای میسازد و
به صداوسیما میفروشد. در این فیلم، گفتوگوها یا صحنههایی طولانی را
میبینید که هیچ دلیلی جز هنر کش دادن، پای آنها را به فیلم باز نکرده است.
چرا او به اعتبار حرفهایاش نمیاندیشد؟ چون سفارشپذیری، او را از هر
گونه اعتباری بینیاز میکند.
ـ روحانی مسجد، حدیثی را برای مردم
میخواند که ۵ دقیقه برای اطمینان از سند آن، وقت نگذاشته است. چرا؟ چون
اعتبار علمی در ذهن او و مخاطبانش جایگاهی ندارد.
ـ کارخانۀ تولید لوازم خانگی، بیکیفیتترین کالاها را روانۀ بازار میکند و هیچ غم اعتبار به دل راه نمیدهد.
ـ
آقای سیاستمدار، پیش از انتخابات، وعدهها و شعارهای آسمانخراش
میدهد، و پس از انتخاب به ریش همۀ ما میخندد. چرا؟ چون او به اعتبار
سیاسیاش در جامعه اهمیتی نمیدهد و میداند که آیندهاش در گرو خوشخدمتی
است، نه کارنامهاش.
ـ سیاستمداری دیگر، در یک ساعت سخنرانی، صد گونه
مغلطه و شعبده میکند و خودش هم میداند که شنوندۀ باهوش، حرفهای او را
باور نمیکند؛ اما بیمی به دل راه نمیدهد؛ چون نیازی به اعتبار در نزد
نخبگان ندارد.
ـ استاد دانشگاه، بدون کمترین صلاحیت علمی، دشوارترین
درسهای مربوط با نامربوط به رشتۀ دانشگاهیاش را میپذیرد و نیرو و وقت
نسلی از دانشجویان را تباه میکند. آیا برای او مهم نیست که اعتبار علمیاش
را از دست بدهد؟ نه.
ـ مجریان برنامههای صداوسیما، یک مشت جملههای
کلیشهای و تکراری و بسیار سطحی و مصنوعی را تحویل بینندۀ بیچاره میدهند و
هیچ نمیاندیشند که ده برابر آنچه در جلو دوربین میگویند، باید مطالعه و
تأمل کنند. چرا؟ چون آنان به اعتبار حرفهای نیاز ندارند. لوسبازی و
شیکپوشی و پشتهماندازی و خوشتیپی، چه کم از اعتبار هنری دارد!
ـ
مجلس هفتم با شعار «ژاپن اسلامی» افتتاح شد. اما در همان دوران ما به کرۀ
شمالی نزدیکتر شدیم. آن مجلس به پایان رسید و رئیس آن اکنون بیست شغل مهم
علمی و اجرایی دارد. اگر کارنامه در این مُلک اعتباری داشت، ایشان اکنون
باید در خانۀ کذاییاش مینشست و خاطرات اسفبارش را مینوشت و در پی ناشری
خوشحساب میگشت.
ـ نیازی نیست که مردم به کارنامۀ مسئولان نمره بدهند؛ مسئولان محترم، اعتبار و نمرۀ قبولی خود را از جایی دیگر میگیرند.
ـ
آقا یا خانم پزشک، ساعت هفت صبح به درمانگاهی دولتی میآید و تا هفت عصر،
بیش از صد بیمار را ویزیت میکند. او میداند که استقبال از او وامدار
ارزانی درمانگاههای دولتی و سخاوت بیمه است، نه محصول حوصله و وجدان کاری
او. پس چرا به خود زحمت بدهد و بیمار را آدم به حساب آورد؟
ـ سیستم
مدرکدهی در دانشگاههای ایران، شاهکار اعتبارسوزی است. اعتبار را
میخواهند چه کنند! سردرهای بزرگ و ساختمانهای چشمپرکن کافی است.
ـ
نظامی نطق سیاسی میکند؛ سیاسی گارد نظامی میگیرد؛ روحانی جامۀ محتسب
میپوشد؛ پزشکان برج میسازند؛ مهندسان تجارت میکنند... کسی برای اعتبار
صنفیاش تره خرد نمیکند.
ـ اعتبار، اعتباری داشت آن روزها که سیاست، سنگ ترازوی ارزشها و شایستگیها نبود.
در ایران، کسی محتاج اعتبار نیست. برای رسیدن به جایگاهها و مناصب و مشاغل، راههایی بسیار کوتاهتر و بیدردسر وجود دارد. راههای وسوسهانگیز میانبر، چنان مقصود را نزدیک میکنند که همۀ اعتبارها را از اعتبار میاندازند. اعتبار، رنج و زحمت دارد. باری چنین گران را چرا باید بر دوش کشید وقتی از آن آبی گرم نمیشود و آب در جایی دیگر غلغل میکند؟ عرق جبین و کدّ یمین، سهم سادگان و عقبماندگان از قافلۀ ارتباطات و سیرک ریا و سرسپردگی است. وقتی رقابت بر سر همرنگی و زرنگبازی است، اعتبار خرواری چند!