-
ما فریبکاران عالم ...
چهارشنبه 29 اسفند 1403 11:20
من هیچوقت دروغ نمیگم اصلاً اهل غیبت کردن نیستم ... من حرف حق رو میزنم ... دروغ در ذات من نیست ... و ... از شنیدن این حرفها واقعاً حالم به هم می خورد. مطابق تجربه، دریافته ام هر کس که چنین شعارهایی سر می دهد، خودش دقیقا برعکس عمل می کند! اصولاً آدم راستگو جار نمی زند که من از دروغ بدم میآید، آدم درستکار اعلام نمی کند...
-
درخت کاری من!
چهارشنبه 15 اسفند 1403 21:44
امروز یک درخت فوجی کاشتم. نحوه قلمه زدنش را در گوگل سرچ کردم و بعد با قیچی باغبانی افتادم به جان تنها درخت فوجی داخل حیاط. پدرم مرتب می گفت تو نمی توانی و این کار تو نیست و ... اما من که در موارد مشابه غالباً به موفقیت می رسیدم، به حرف پدرم گوش نکردم. درخت تنهای فوجی، امسال میوه زیادی داده بود طوری که به همه همسایه ها...
-
چرا مرده ها شعر نمی گویند؟!
یکشنبه 12 اسفند 1403 12:41
سکوتی ناب بوی عود و رقص سرخ شعله های شمع گنبدی سبز میان دو درخت فوران گل حسرت از کنار سنگ قبری مرمر حزن خاموشی ماه راستی، مرده ها شعر نمی گویند؟!
-
این جهان گناه آلود، تلخ و پوچ ...
جمعه 10 اسفند 1403 23:30
خدایا! چه اندازه این جهان و ساز و کارش در نظرم فرساینده، گناه آلود، تلخ، خشک، پوچ و نافرجام مینماید ... شکارچیها را که دیدهاید؟ خلاف جهت باد دام میگسترند و خود در مسیر باد میایستند تا بویشان به مشام شکار برسد. آنگاه صید بیچاره بر خلاف باد خواهد دوید و در دام صیّاد خواهد افتاد. بین خودمان بماند، شما چرا در مسیر...
-
دلم مثلث برمودا می خواهد ...
سهشنبه 7 اسفند 1403 14:49
دلم میخواهد مثلث برمودایی باشد در اطلس وجودم، که من هر شب در آن گم شوم و هر صبح از جزیره ناشناخته ای سر برآورم و هیچگاه تکه های شکسته وجود قبلی ام پیدا نشود! دلم می خواهد در آن جزیره دوردست تنها من باشم و انبوه گل های وحشی و آسمانی شفاف و نسیمی عطر آگین و صدای امواج و زمزمه مرغان دریایی و بوته های تمشک که مرا به...
-
همه چیز برایم عجیب است!
یکشنبه 5 اسفند 1403 20:54
یکی از خصلت های عجیب من این است که همه چیز برایم عجیب است ! مکرراً از رفتارها، روابط و پدیده ها و حوادث حیرت زده می شوم؛ طوری که انگار از جایی دیگر آمده ام و همه چیز این دنیا و مناسباتش به نظرم نامأنوس می آید؛ مثلاً پدرم با این که اینهمه سال پدر من است(!) بعضی رفتارهایش آنقدر برایم عجیب و غیر قابل هضم است که انگار...
-
آینه های بلورین
پنجشنبه 25 بهمن 1403 12:30
چه شوری آسمان دارد! به هر جا برف می بارد تو گویی باغبان عرش به دشت قلب های ما گل امید می کارد! چه غوغایی! چه زیبا و تماشایی زمستان با فریبایی، به باغ آویخته تور سپید برف شده روشن شب از نور سپید برف ! صنوبر را تماشا کن! حریر برف پوشیده ز چشم آسمان شهر چه مروارید جوشیده! نگاهت را بیفکن بر بلور برف نگاهی ژرف: هزاران آینه...
-
To be, or not to be, that is the question
چهارشنبه 24 بهمن 1403 01:18
این قطعه از کتاب هملت اثر شکسپیر خیلی تامل برانگیز است و من فکر می کنم رفتار اکثر آدمها متأثر از همین طرز تفکر باشد: اگر شخص یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده کند، کیست که به مصایب و خفتهای زمانه، ظلم ظالم، تَفَرعُن متکبران، آلام عشق شکست خورده، بوروکراسی، وقاحت منصبداران، و تحقیرهایی که...
-
به رنگ سپید
شنبه 20 بهمن 1403 18:13
برف را دوست دارم؛ گاهی مثل کودکان روبروی پنجره می نشینم و نگاه می کنم به آسمان و آنقدر به قطره های باران چشم می دوزم تا به برف تبدیل شود! علت شادی بی دلیلم را نمی دانم؛ با بارش برف، انگار دستی از غیب می آید و کل غم هایم را پاک می کند؛ پاک پاک ؛ و من راحت و سبکبار می شوم و شوری کودکانه تمام وجودم را در بر می گیرد؛...
-
طرح گلی موهوم
پنجشنبه 18 بهمن 1403 21:46
عطر سرخ طلوع م ی تراود از بال های سپید آن پرنده که در حریم روشن صبحدم پر زد، به سراپرد ه فلق سر زد تو، اما محو نقش های رنگین شفق طرح گلی موهوم را درخیال می ریزی !
-
هزار پنجره به سوی مرگ
پنجشنبه 11 بهمن 1403 18:33
ساحل از دریا متلاطم تر بود موج جمعیت موج پی در پی چراغ گردان آمبولانس ... جسد را از آب گرفتند تازه بود! یک ماهی بزرگ به قامت مردی چهل ساله هزار پنجره گشوده بود تور سپید ماهیگیری به تماشای پیکر متورم مرد براستی صید کدامین صیاد بود؟! یکی پرسید: خودکشی کرده یا غرق شده؟ کسی جواب نداد من اما جواب را می دانستم: زمستان بود...
-
چرا زبان حیوانات جزو زبان های زنده دنیا نیست ؟!
چهارشنبه 10 بهمن 1403 23:58
دلم می خواست زبان حیوانات را بلد بودم و با آنها حرف می زدم. خیلی دوست دارم بدانم در ذهن آنها چه می گذرد و به چه چیزهایی فکر می کنند، آیا اصلاً قدرت تفکر دارند؟ احساس و عاطفه چطور؟ غم و شادی و ... آیا مثلاً نسبت به همنوعان خود، حس همدلی دارند؟ دیروز با دوستم در مسیر بهشت زهرا با چند تا گربه قد و نیم قد مواجه شدیم، برای...
-
دستمالی شده اند گل های سرخ!
جمعه 5 بهمن 1403 00:15
خوشه ای اقاقی برایم بیاور یا دسته ای بنفشه وحشی، شاخه ای یاس سپید دستمالی شده اند گل های سرخ!
-
با باران اشک دیگری، باغچه ات را آبیاری نکن!
شنبه 29 دی 1403 00:13
با باران اشک دیگری باغچه ات را آبیاری نکن! سبز نمی شود اگر سبز شود، شکوفه نمی کند اگر شکوفه کند میوه نمی دهد اگر میوه دهد،نارس فرو می ریزد اگر میوه اش رسیده شود، در سبد تو جای نمی گیرد هزار چرخ در آسمان می زند تا در سبد کسی فرود آید که اشک چشمش باغچه ات را آبیاری کرده است!
-
پدرانه!
سهشنبه 25 دی 1403 12:17
خواستم به مناسبت روز پدر، از ویژگی های خاص پدرم بنویسم اما هرچه فکر کردم، چیزی به ذهنم نرسید. البته پدرم ویژگی های رفتاری زیادی دارد ولی آن ویژگی ها مناسب بیان در چنین روزی نیست؛ مثلاً پدرم با رعایت اصول بهداشتی بشدت بیگانه است! یا از نظر تبعیض بین دختر و پسر، فکر می کنم در کل دنیا رکورددار باشد طوری که اگر من و...
-
هموطنان ترک زبان لطفاً این مطلب را نخوانند ...
جمعه 21 دی 1403 22:30
وقتی صدای بازیگر سریال به گوشم خورد که خطاب به دیگری می گفت «چرا گلت را شکستی؟» درحال ظرف شستن بودم؛ با شنیدن این جمله، ناخودآگاه به سمت تلویزیون برگشتم و به صفحه اش چشم دوختم؛ چون همیشه واژه هایی نظیر گل، درخت، دریا، باغ، رودخانه، دشت و آبشار نظر مرا به خودش جلب می کند به عبارتی از نظر من اینها کلیدواژه های اصلی...
-
دیدار شازده کوچولو با پدرم در سیاره سی و یکم!
پنجشنبه 29 آذر 1403 15:47
آخر برج که می شود همه از بی پولی و نداری می نالند و من از دیالوگ های تکراری با پدرم ! همیشه آخر برج گفتگویی شبیه این بین ما برقرار است، می پرسد: - حقوق تون رو دادند؟! - نه بابا، هنوز ندادند/ بله دادند ... - حقوق منو دادند، انگار کم شده/ زیاد شده ... بعد درست مثل تاجر داستان شازده کوچولو(در سیاره چهارم) با جمع و تفریق...
-
خلوتی ناب می خواهم ...
دوشنبه 26 آذر 1403 15:14
دلم وسعتی بی کران می خواهد دلم قطعه ای آسمان می خواهد! دلم خلوتی ناب در انتهای زمان و مکان می خواهد
-
بیا شانه به شانه هم راه برویم!
چهارشنبه 21 آذر 1403 19:48
دستم را بگیر! بیا با هم به جنگل های بارانی برویم؛ به بیشه های دوردست، لابلای پیچک های وحشی تنیده بر ساقه سپیداران ... بیا از قله های سبز مه آلود بالا برویم و با تمام وجود شامه جان را بگشاییم به سوی شمیم یاس های وحشی پراکنده در باد؛ و آنگاه دمی زیر سایه درختی بیاساییم و تنهایی هایمان را به اشتراک بگذاریم ... اگر بدانی...
-
زندگی ...
یکشنبه 18 آذر 1403 15:40
زندگی آنقدر ارزش ندارد که به خاطرِ آن از سرِ ترس بر خود بلرزیم یا از سر ملال افسرده شویم، بنابراین با شجاعت زندگی را بگذرانید و در برابرِ مصائب،سینه را گستاخانه سپر کنید! شوپنهاور بیشترِ شکستها ناشی از تسلیمشدن در نقطهای است که تنها چند گام تا پیروزی فاصله داشته ایم. توماس ادیسون به فیلسوفی اعتماد نکنید که امید را...
-
کاش خدا نقاش بود!!
شنبه 10 آذر 1403 23:23
کاش خدا نقاش بود آنوقت شاید از روی چرکنویس دنیای فعلی جهانی زیباتر خلق می کرد و از روی چرکنویس آدم فعلی انسانی بهتر همه یار هم و یاور ... کاش خدا طراح بود آنوقت شاید طرح جنگ را برهم می زد و نقشه صلح کل جهان را می کشید و اصلاً کل زمین را آسمان می کشید! کاش خدا نویسنده بود آنوقت شاید در داستان اولیه خلقت واژه برادرکشی...
-
چه غربت معصومی ...
چهارشنبه 7 آذر 1403 11:17
پرده را می آویزم، پرده لیمویی خوشرنگی که زشتی های آن سوی پنجره را پاک می کند: کوه های گم شده در غبار، درختان خشکیده، کاج های واژگون گشته ، ساختمان های سنگی روییده بر دشت بابونه ... در کجای زمین ایستاده ایم؟ آسمان چقدر دور است و نسیم چه دست نیافتنی ... عطر یاس ها در بوی تند نسکافه گم می شود و گل های مصنوعی زیر بارش دود...
-
کاش ادیسون برق را اختراع نمی کرد!
جمعه 2 آذر 1403 22:10
یکی از رویاهای من اینه که شبها خیلی زود مثلاً ساعت ۹ شب بخوابم و صبح ها خیلی زود مثلاً ساعت ۵صبح بیدارشم اما سبک زندگی امروزی و پدیده آپارتمان نشینی و سرو صدای زیاد شهرهای بزرگ مثل تهران چنین امکانی را از آدم می گیره؛ صبح زود زندگی خیلی زیباتره، همه چیز تازه و باطراوته: هوا، آسمان، زمین، خورشید، درختان، سبزه ها و ......
-
خشونت سکوت!
سهشنبه 29 آبان 1403 15:45
دیگری که سکوت میکند، حرفهای درونِ تو دو برابر میشود. حالا تو به جای او هم با خودت و به خودت حرف میزنی. دیگری که سکوت میکند، از خودت میپرسی «اکنون چه فکری میکند؟» «از دستم عصبانی است؟» «فکر میکند احمقم؟» «فکر میکند اشتباه کردهام؟» «فکر میکند آدمِ کمارزشی هستم که حتی نمیخواهد با من حرف بزند؟» و ... اینها...
-
از زیباترین شعرهایی که خوانده ام
دوشنبه 28 آبان 1403 00:17
تا در طلب گوهر کانی، کانی تا در هوس لقمه نانی، نانی این نکته رمز اگر بدانی، دانی هر چیز که در جستن آنی، آنی مولانا
-
چترها را باید بست ...
دوشنبه 21 آبان 1403 23:49
یک ساعتی زیر باران شامگاهی قدم زدم؛ این سرمای دلچسب پاییزی را دوست دارم. کلاه پالتو را روی سرم کشیدم و نیمی از صورتم را هم زیر آن پنهان کردم و راحت و فارغ از هر گونه دغدغه ای طول و عرض کوچه ها و خیابان ها را پیمودم. در واقع مثل کبک سرم را زیر برف کردم تا کسی مرا نبیند و بتوانم آزاد و رها و بی هدف به اینطرف و آنطرف...
-
گلایول های سرخ ...
سهشنبه 15 آبان 1403 22:25
تمام زوایای روحت پر از گل شدند زمین و زمان در ره مقصدت، پل شدند شگفتا! به یک لحظه گلها تماماً گلایول شدند ...
-
من با مرده ها بهتر می توانم تعامل برقرار کنم!
پنجشنبه 10 آبان 1403 19:44
دیروز بهشت زهرا بودم، نمی دونم چرا، فضای آرامستانها به من آرامش میده. به هر آرامستانی که تا به حال رفتم، همین احساس رو داشتم؛ درست مثل اینه که وارد یه پارک با فضای مفرح میشم و اصلأ دلم نمیخواد از اونجا بیرون بیام. شاید من با مرده ها بهتر می توانم تعامل برقرار کنم تا زنده ها! برای نماز ظهر و عصر که وارد نمازخانه بهشت...
-
کدامیک ؟!
چهارشنبه 9 آبان 1403 10:47
بعضی از خوانندگان وبلاگ به من می گویند که چرا اینقدر کتابی و رسمی می نویسی راستش من از زمان مدرسه که بخاطر انشاهایم مورد تشویق و تحسین معلمین قرار می گرفتم، به این نوع نوشتن عادت کردم ضمن اینکه نمی دانم چرا حس می کنم راحت نوشتن با سبکسری نسبتی دارد!! اما با این حال، بسیار خوب ، از این پس سعی می کنم کمی راحت تر...
-
خسته ام ...
یکشنبه 25 شهریور 1403 16:37
این همه آغازها، فرجام ها تیرگی ها ، روشنی ها، پختگی ها، خام ها خسته ام از این همه بیراهه ها و راه ها و دانه ها و دام ها