خاورمیانه اسم زنی ست که منم
زنی که لباس هایش را
در تشت خون می شوید
و ظرف هایش را
در اشک خود خیس می کند
زنی که صبح به صبح
چای گل سرخ دم می کند
و هر شب
روی اجاقش
خورشت دل و جگر آدم بار می گذارد ...
خاورمیانه منم
زنی که هر سال در صیغه مردی است
که اسمش
یا قیام است
یا قتال است
یا جنگ یا جهاد
خاورمیانه منم
زنی که هرگز به عقد دائم صلح در نیامد
جهیزیه ام را
همسایه ها بر سر گذاشتند
و هلهله کنان برایم آوردند:
شمشیرِ مرواریدنشانِ عربی
و قبضه قبضه اسلحه ی غربی
بر سرم نُقلِ مین و پولکِ خمپاره پاشیدند
خاورمیانه منم
تنها عروسی که لباس عروسی اش
هیچ وقت سفید نبود
زیرا سرخی، سنّت ماست
خاورمیانه منم
زنی که سرانجام تیربارانش می کنند
اگر دشمنش او را نکشد
دوستش او را می کشد
و اگر دوستش نکشد
پدرش او را می کشد
پسرش او را می کشد
شوهرش او را می کشد
و اگر هیچکس او را نکشد
او خودش
ناامیدی را روی شقیقه اش می گذارد
و شلیک می کند
خاورمیانه منم
برای به خاک سپردن جنازه ام
به گورستانی بزرگ محتاجم
که شرقش
به تاریخ تعصب می رسد
و غربش
به جغرافیای جهل...
✍️#عرفان_نظرآهاری
اگر همه مشکلات کشور، از اختلاسها تا اعتراضها، زیر سر دشمن است، چرا ساختار سیاسی و وضع کنونی کشور را در عرصه حاکمیت، کار دشمن ندانیم؟ اگر ما دشمنانی داریم که میتوانند چه و چه بکنند، چرا نتوانند ما را در راهی بیبازگشت در عرصه سیاست بیندازند؟ حالا که همه چشمها به سوی دشمن است، بهتر نیست که او را همیشه پشت در نبینیم؟ او گاهی کنار ما و بلکه جای ما نشسته است.
انکار وجود دشمن خارجی عاقلانه نیست؛ اما
خیالپردازی درباره او ترفندی برای فرار از پاسخگویی است. ایران اگر
میتواند با چین و روسیه دوستی کند، باید بتواند با هر قدرت دیگری در جهان
نرد عشق ببازد؛ زیرا آنچه روسیه در گذشته و حتی در همین چهل سال اخیر با ما
کرده است، هیچ دشمنی با هیچ ضعیفی نکرده است. زیانهایی که چین به اقتصاد و
استقلال پولی ما وارد کرده است، بماند.
تبعیض در دشمنی، طرفهکاری است؛ حتی در کشور تبعیضها.
رضا بابایی
حضور انبوه جمعیت
در مراسم تشییع و خاکسپاری سردار قاسم سلیمانی ظاهراً برخی محافل خاص
سیاسی را دچار نوعی اشتباه محاسبه از شرایط عمومی کشور کرده است. این محافل
میکوشند تا از حضورِ جمعیت تفسیری صرفاً سیاسی به دست دهند و وقایع را
طبق میل خود تحلیل کنند.
واقعیت این است که حضور گستردۀ مردم در مراسمی اینچنین را نمیتوان در قالبهای تنگ سیاسی گنجاند و از آن نتایج اشتباه گرفت.
معمولاً
در هر قشر و طبقۀ اجتماعی، افراد معدود و مشهوری، مرگشان سبب برانگیختن
همدردی و همدلی اجتماعی گستردهای میشود که ریشههای عمیق آن عمدتاً به
"کهن الگو" یا همان ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان بازمیگردد.
در
اینجا برای بازشکافی ویژگیهای کهن الگو که به نوبۀ خود، مفهومی پر مناقشه
هست، مجالی نیست، اما عملکرد پیچیدۀ این کهن الگو که نیروی مسلط بر
روانشناسی تودۀ ایرانی است، معمولاً اهل سیاست را گیج یا گمراه میکند.
برای
نمونه، از بین روحانیون بلندپایه، فقط خمینی و طالقانی و منتظری و تا
حدودی هاشمی رفسنجانی مرگشان سبب برانگیختی اجتماعی شد و دیگران به رغم
سابقهای کم و بیش مشابه، با چنین اقبالی مواجه نشدند.
همینطور
در بین هنرپیشگان فوت فردین و در بین خوانندگان مرگ پاشایی، جمعیت بسیار
بیشتری را نسبت به سایر همکاران و هم صنفان آنها به خیابان کشید و باعث
تعجب بسیاری از ناظران شد.
به هر حال، سردار سلیمانی نیز در
بین نظامیان از موارد منحصر به فردی بود که به دلایل بسیاری از جمله ترور
دلخراش و غیرمترقبهاش، اقشار بسیاری از جامعه را برانگیخت و به همدردی
آنها دامن زد.
این موارد منحصر به فرد را نباید در مدلهای قالبی ریخت یا آنها را به امور دیگری تعمیم داد.
برای
نمونه، در حال حاضر جملگی اهل سیاست بر این باورند که سید محمد خاتمی نفوذ
سیاسی سابق خود را در جامعه در حد وسیعی از دست داده که به نظر من هم درست
است. اما اگر خدای ناکرده در همین شرایط اتفاقی برای خاتمی بیفتد، به فرض
عدم ایجاد محدودیتهای امنیتی، چنان سیلی از جمعیت در خیابانهای پایتخت و
دیگر استانها به راه میافتد که در تاریخ ایران به سختی نظیری برای آن
قابل تصور خواهد بود.
چنین اتفاقی طبعاً بسیاری از ناظران
سیاسی را حیران خواهد کرد و به احتمال زیاد سبب اغوا و گمراهی اصلاحطلبان
نیز خواهد شد! اما این کهن الگوی ایرانی است که در موارد خاص چنین
شگفتیهایی را میآفریند و جهت سیاسی هم ندارد!
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
دلم آبی بیکران می خواهد
دلم خندۀ ستارگان می خواهد
دلم باغ های معطرِ گل فشان می خواهد
گفت: که پنجاه و دو نقطه فرهنگیت را نشانه گرفته ام که ویرانش کنم، گفت و تکرارش کرد.
جنگ افروزان و آتش بیاوران و ویرانی طلبانش، کتاب لغت دست گرفتند تا منظورش را ترجمه کنند که منظورش مدرسه ما نیست، مسجد آنهاست. منظورش میخانه ما نیست، خانقاه آنها ست، منظورش منزل ما نیست،خانه آنهاست.
آن مرد اما منظورش را دقیق بیان کرد، واضح و روشن.
او همین را می خواهد که تو فرهنگ نداشته باشی.
و تو هر چه بی فرهنگ تر و تو هر چه خالی تر و تو هر چه بی فلسفه تر و بی معنادار تر به او محتاج تر
او موشکش را می زند وسط دیوان حافظ لابه لای غزل هایش و خون حافظ می پاشد روی همه زندگیت.
او موشکش را می زند روی لغتنامه دهخدا، می زند به تک تک این سی و دو حرف الفبای فارسی و زبان مادریت را می کُشد.
او موشکش را می زند روی شاهنامه، روی اساطیر، روی افسانه هایی که سینه به سینه و نفس به نفس هزاره ها آمده بودند.
او شب یلدا موشکش می زند به انارهایت به هندوانه هایت به کرسی مادر بزرگت به قصه های خاله جانت. او اول نوروز موشکش را می زند به سفره هفت سینت
به سیبت به سینه ات به سیر و سرکه ات به سبزه عیدت.
او موشکش را می زند به کاسه آش نذریت به سفره ابوالفضلت به دسته و علم و بیرقت.
او موشکت را می زند وسط سجاده ات، می زند به گلدسته ات، به قد قامت صلاتت، به دعایت به راز و نیازت.
او موشکش می زند به جوانمردیت، به نان و نمکت، به سوی چراغت.
او موشکش را می زند به قله دماوندت به کوه قافت، به باغ مینویت.
او موشکش را می زند به بال سیمرغت به سینه رخشت به پیشانی ماه پیشانیت به قلب دختر شاه پریانت، به گیسوان گلابتونت.
او مولانایت را می کشد، شمس تبریزت را می کشد، حلاجت را می کشد، بایزید بسطامیت را می کشد.
او چارقد گلگلی مادر بزرگت را پاره می کند، دو تار خراسانیت را پاره می کند. قالی کاشانت را پاره می کند. ترمه یزدیت را پاره می کند، گیوه کردیت را پاره می کند. شیشه گلاب قمصرت را می شکند، خط شکسته و نستعلیقت را می شکند، سفال لاله جینت را می شکند...
او قصه هایت را از تو می گیرد، لالایی ات را از تو می گیرد، متل و ترانه را از تو می گیرد او یکی بود، یکی نبود را از تو می گیرد...
و وقتی که بی چیز شدی، بی فرهنگ شدی.
به تو می فهماند که تو هیچکسی و فقط با من و کنار من کس خواهی شد.
آن وقت به تو آب می دهد، به تو نان می دهد، به تو الفبا می دهد، به تو تاریخ می دهد، قصه می دهد، شعور می دهد، فرهنگ می دهد.
می دانی او چرا این همه مشتاق جنگیدن با توست؟ چون تو هنوز چیزهایی داری و نباید که داشته باشی.
زیرا که جنگ بهترین راه نابود کردن همه چیز است و مهمترینش فرهنگ.
می دانی چرا خاورمیانه باید در آتش بسوزد و در خون غرقه شود؟ چون روزگاری گاهواره تمدن بود و نباید که دیگر باشد.
آن دیو زرد گیسو، نه تنها به جنگ با ایران مشتاق است که محتاج نیز هست، چون تو هنوز چیزی برای نازیدن داری اما او می خواهد که این اندک ناز را هم از تو بگیرد تا همه نیاز شوی.
بی فرهنگی و بی تاریخی و بی اسطورگی دردی است که بی فرهنگان و بی تاریخان و بی اسطورگان را هرگز رها نخواهد کرد؛ از این روست که می کوشند تا تو را هم بی فرهنگ و بی تاریخ و بی اسطوره کنند...
✍️#عرفان_نظرآهاری