من همیشه به نظرم می رسید که مرگ از جمله پدیده هایی دراین عالم است که ما با کس دیگری نمی توانیم شریک شویم . یعنی همه ی ما ، تک تک ، به تنهایی می میریم . از اون تجربه هایی است که دیگران نمی توانند با ما مشارکت بکنند. اما شب گذشته خواب می دیدم که در حال احتضارم ، درحال مُردنم و در بستر مرگ نشسته ام و همینطور که به خودم می پیچم و با حرکتِ نرم و آهسته ای خودم را به پس و پیش تکون میدم با خودم فکر می کنم که اگر کسی در این عالم وجود داشت که عمیقاً ، با صمیم جان من ارتباط یافته بود ، در این لحظه که درحال مردن بودم تنها نمی مردم . در اون لحظه احساس می کردم که کسانی در اطراف من هستند، اما تمام این آدمها که بسیاری شان نزدیکان من بودند ، اعضای خانواده ی من بودند ، خوابند و از حال منقلب کننده و دردآوری که در وجود من میگذره کاملاً غافل و غایبند ؛ نه این که نسبت به من بی اعتنا باشند بلکه اساساً در وضعیتی هستند که نمی تونند به اون وضعیتِ بحرانیِ دردانگیزی که در عمق وجود من فوران می کند و من را به این تب و تاب و پس و پیش رفتن وا می داره دسترسی پیدا کنند. لذا هر کدوم در دنیای خودشونند . من کاملاً احساس می کردم که دراون لحظه ی احتضار ،در داخل یک حباب غلیظ کاملاً از محیط پیرامون خودم منعزل وجدا افتاده ام ، و اون احساس عمیق ، بسیار برای من غریب بود. یعنی احساس این که اگر کسی بود که من در پیش از این حالت مرگ می توانستم عمیقاً ، از صمیم جان با او ارتباط برقرار کنم و به اون عمیقترین لایه ی وجود من ،جهان من ، راه پیدا می کرد الان تنها نبودم ، یعنی الان حضورش یکباره من را از این پیله ، از این حباب غلیظ بیرون می آورد ، نه این که نمی مُردم بلکه در این آستانه ی مرگ ، ارتباط من با جهان بیرون ، با جهانی که در حال پسِ پشت نهادن او هستم ، اینگونه منقطع نمی شد . و درخواب به خودم گفتم که انسان هایی که تجربه های عمیق عاشقانه و محرمیت با انسان دیگر را از سر گذرانده اند ، آنها تنها نخواهند مرد . بنابراین باید به اون باور فلسفی ات که انسان تنها می میرد تبصره ای بزنی، انسان های غیر عاشق تنها می میرند .../ دکتر آرش نراقی