همه چیز را
که نمی شود به همه گفت
امروز با آینه می گفتم :
عجب رنگ ماندگاری داشت
خضاب سپید
درد
روی موهای ناباور من ...
***
درد این
پوچی دوچندان را
چه کسی می فهمد ؟
وقتی چون آینه ای محبوس در قفسی خالی
میله هایی سرد
در نهادم تکثیر می شوند ...
سعید پونکی
مدت هاست به این فکر می کنم که آدم ها چرا به پوچی می رسند؟ چه می کنند که دچار پوچی می شوند؟
من هم خیلی به این فکر می کنم ...
سلام و عرض ادب ...
بی اندازه سپاسگزارم که قابل دانستید
حقیر هم خواننده ی آثار خوب شما هستم .
با نهایت افتخار
سلام جناب آقای پونکی
از حضورتون خوشحالم
مدتی پیش، از بازگشائی دفتر اشعارتان به روایت خبرنامه بلاگ اسکای، باخبر و مسرور شدم.