عشق واقعی، جز در رنج یافت نمی شود ... لحظه ای که عشق خرسند و خشنود شود، از اشتیاق تهی می شود و دیگر عشق نیست. خرسندها و خشنودها عشق نمی ورزند، عادتاً به خواب فرو می روند که همسایۀ دیوار به دیوار فناست. گرفتار عادت شدن، دست شستن از وجود است. هر چه انسان توانایی رنج بردن و دردکشیدنش بیشتر باشد، انسان تر است.
هنگامی که می خواستیم از دروازۀ جهان پا به درون بگذاریم به ما گفته شد که بین عشق و شادی یکی را بر گزینیم، و ما که خام طمع بودیم هر دو را آرزو کردیم: شادی عشق و عشق شادی را. می بایست موهبت عشق را می خواستیم نه شادی را، و آرزو می کردیم که از چرت زدن در سایه سارِ عادت، مصون باشیم ...
سرشت سوگناک هستی/ اونامونو
با خوندن اینجور مطالب، همیشه این به نظرم می رسه که با اومدن "عادت" و رفتن "اشتیاق"، در واقع این "عشق" نبوده که نابود شده، بلکه خیال و وهم عشق بوده که پریده و از بین رفته. به نظرم عشق واقعی بین دو انسان، هیچوقت این آفات و عوارض رو نمی پذیره؛ اینها، عوارض و پیامدهای خودگزینی و خودبینی و خودمحوری (حتی در حد کم و ضعیف) آدم هاست...
اگه آدم ها بتونن شخص درست و مناسبی رو برای خود انتخاب کنن و البته با تلاش و پشتکار زیاد، به لوازم عشقورزی هم متعهد و پایبند بمونن، هیچ عاملی (نه وصال، نه خشنودی و خرسندی، نه تکرار و استمرار، نه...) نمی تونه باعث سردی و سستی رابطشون بشه...
تعریف عشق واقعی از نظر شما چیه؟