نزدیکی، راه دادن دیگری
به حریم خلوت خود است؛ نیمه پنهان و خجول ما از پستوهای تاریک و تو در توی
وجودمان بیرون میخزد و شرمگینانه در برابر آینه نگاه دیگری عریان
میایستد. ما غالباً نیمه پنهانمان را جز در تاریکی نمیبینیم- مثل فیل
مولانا که در دل تاریکخانه نشسته است و جز به کف دست دیده نمیشود اما
محرمیت در دل تاریکخانه روان ما شمع روشن میکند، و ما در پرتو آن یکباره
موجود غریبهای را میبینیم که خود ماست.
اما فقط
این نیست. وقتی که برهنه در برابر دیگری تمام قامت میایستیم، نگاه او ما
را با تمام کژیها و زشتیهای پنهانمان میبیند. «من بینقاب» ما در برابر
نگاه دیگری پا به پا میشود و نگران است که مبادا او من را در عریانی
آسیبپذیرم ببیند اما نخواهد.
محرمیت، یعنی
عمیقترین سطح نزدیکی، وقتی دست میدهد که تو من را در برهنگیام- یعنی
بینقاب و آسیبپذیر- ببینی، و بخواهی؛هیچچیز به اندازه این پذیرفتگی به
ما امنیت و آرامش نمیبخشد. و در مقابل، هیچچیز ما را چنان ویران نمیکند
که دیگری ما را در عریانیمان ببیند اما نخواهد. فاصله میان شکفتگی و
آشفتگی یک آغوش است!