... حسین تا سال شصتم هجرت زندگی آرامی در مدینه داشت. در اوج عزت و احترام میزیست. پس از آن، برای پرهیز از بیعیت با یزید به مکه رفت و سپس آوارۀ بیابانهای داغ و خشک حجاز و عراق شد. غریب و غمزده و تنها با دلی به وسعت دریا. به همین علت هر سخن و دعا و نفرین او در این سفر، قلب آدمی را میلرزاند و بیاختیار چشم را میگریاند.
حسین دو بار با همراهان خود "حلّ بیعت" کرد. بیعتش را از آنان برداشت تا نشان دهد که برای حکومت راهی کوفه نشده است. آنها که هدفِ نهایی حرکت حسین را برپایی حکومت میدانند، هرگز توان توجیه "حلّ بیعت" را ندارند! اگر او صرفاً به قصد حکومت به سمت کوفه رفت پس چرا بیعتش را از جماعتِ همراه برداشت؟
حسین انسانی بسیار بزرگ بود و بزرگترین فداکاری تاریخ را رقم زد. عظمت او در پندار ما نمیگنجد. دریغا که اهل ظاهر و قشریت و تعصب و جمود و قدرت بر میراث او چنگ انداختهاند و با جنجال خود، صدایش را خاموش کردهاند...صدای او اما بلندترین بانگ تاریخ است...
احمد زیدآبادی
دکتر علی شریعتی
خوشبخت تر از اعدادی که مطابق قوانین متوازن و دائمیِ جدولضرب زندگی میکنند وجود ندارد! برای آنها نه لغزشی وجود دارد و نه گمراهی. حقیقت یکی است و راه درست هم یکی؛ حقیقت دو دوتاست و راه درست چهارتا!
رمان ما /یوگنی زامیاتین
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای! جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست !
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است ...
فریدون مشیری
جوهر عقل با جوهر عشق فرق دارد. عقل محتاط است؛ ترسان و لرزان گام بر میدارد؛ مرتب میگوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما تنها چیزی که عشق میگوید این است: «خودت را رها کن! بگذار برود!» عقل به آسانی خراب نمیشود؛ عشق اما خودش را ویران میکند. گنج هم در دل ویرانهها یافت میشود! پس هرچه هست در دلِ خراب است!
The Forty Rules of Love ( چهل قانون عشق) / الیف شافاک
امام علی بن ابیطالب کمتر از پنج سال زمامداری کرد و در آن مدت کوتاه نیز عمده وقتش صرف سه جنگ خونین شد بیآنکه امکان و فرصتی برای غلبه بر خصم اصلی خود معاویة بن ابیسفیان پیدا کند.
با این همه، این دوران کوتاه نمونهای بینظیر از رویارویی دو رویکرد سیاسی از جانب دو زمامدار است که یکی از آنها به اصالت قدرت و حفظ و بسط آن از هر طریقی میاندیشد و آن دیگری دغدغۀ اصلیاش رعایت قواعد و اصول و پرنسیپهایی است که در هیچ شرایطی نباید زیر پا گذاشته شوند حتی اگر به زیانِ حفظ قدرت تمام شود.
در این میان، معاویه فردی است که در شناختِ حیلههای سیاسی بسیار تیزهوش است و در به کارگیری آنها تردیدی به دل راه نمیدهد. شناخت علی از حیله و نیرنگ حتی بیش از معاویه است اما او فریب و توطئهپردازی را به دیدۀ تحقیر مینگرد و به کارگیری آنها را دون شأنِ انسانی و مغایر جوهر ایمان خود میداند.
در چنین کارزاری طبعاً معاویه پیروز میدان سیاست است!
برخی گمان میکنند "سیاست" از زمان ماکیاولی و یا توماس هابز عملی نیرنگآمیز و حیلهگرانه تعریف شده است، اما واقعیت این است که از همان ابتدای مدنیت بشر، چنین فهمی از سیاست رایج بوده است.
بر همین اساس نیز برخی از لشکریان علی از جمله گویا مغیرة بنشعبه بر او خرده میگرفتند که مانند رقیبش "زیرک" و "سیّاس" نیست و راز ناکامیش نیز در همین است. علی در پاسخ به آنها میگوید:
" به خدا سوگند که معاویه از من زیرکتر نیست اما او اهل پیمانشکنی و فساد است. اگر فریبکاری زشت و کریه نبود، زرنگتر از من پیدا نمیشد! اما فریبکاری موجب گناه و گناه موجب تاریکی دل میشود." (خطبۀ 200 نهج البلاغه)
اینکه در سیاست اغلب دغلکاری با پیروزی و صداقت و پاکی با شکست پیوند خورده است، البته وجهی از سرشت سوگناک و تعارضآمیز حیات بشری را به نمایش میگذارد، اما در عین حال، زمینهای برای بحث و تعمق در مفهوم راستین سیاست و نسبت دقیق آن با درستکاری را فراهم میآورد. چنین بحثهایی در کشور ما به صورت امن و آزاد عملاً ممنوع است چرا که سیاست حتی در حوزۀ نظریه و مفهومسازی نیز ردای تظاهر و ریا و فریب به تن کرده است به گونهای که بعضاً از سوی برخی خطیبان، به اسمِ سیاست علی، سیاست معاویه ترویج و توجیه میشود!
در این بین اما علی در دوران کوتاه زمامداری خود، سنتی از سیاستورزی برای بشر به ارث گذاشت که در نزد تودههای ستمدیده، به مثابۀ خاری در پهلوی تمامی زمامداران پس از او به کار گرفته شد. از آن پس، مردمان محروم و مظلوم، رفتار علی را معیار زمامداریِ عادلانه و درست قرار دادند و با تکیه بر آن، همۀ حاکمان مدعی عدل یا شجاعت یا آزادی یا فداکاری یا تواضع یا ساده زیستی یا اخلاق را به باد ریشخند گرفتند به طوری که هر حاکمی ادعا کرد که در فلان زمینه من چه کردم، در پاسخش گفتند؛ اما علی.....
احمد زیدآبادی
من بذرهایم را در شیارهای افق می کارم
تو گل هایت را در حصار گلخانه
من گل های آفتابگردان درو می کنم
تو گل های دیوانه!!
پی نوشت: گل دیوانه اسم دیگر گل خرزهره است. برگ، گل، دانه، ساقه، پوست، ریشه و شیره این گل سمی بوده و تنها خوردن چند عدد از دانه خرزهره می تواند به مرگ منجر شود.
سرنوشت به آن معنا نیست که مسیر زندگی مان از پیش تعیین شده است، اینکه انسان تسلیم شود و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانۀ جهالت است. تقدیر همۀ مسیرنیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما گردش ها و انتخاب راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی ...
ملت عشق/ الیف شافاک
پی نوشت: این عبارت مرا یاد
مثال جالبی انداخت که نمی دانم از کجا شنیدم: جبر(تقدیر) مثل لوله کشی
آب منطقه است و اختیار مثل انشعاب آب منازل. به این مفهوم که استفاده از
این انشعاب و باز و بسته کردن شیرآب و همینطورمیزان آب مصرفی و نحوه
استفاده از آن در اختیار خود ما (صاحب منزل) است.
ما آدم ها به جای آنکه زندگی و "بودن" را تجربه کنیم فقط در حال جمع کردن و "داشتن " هستیم؛
ما به پدیده ها به چشم مایملک نگاه می کنیم و به آنها چنگ می زنیم تا آنها را پیش خودمان نگه داریم ؛ ما به جای آنکه دنبال دانستن باشیم، دنبال جمع کردن اطلاعات هستیم؛
به جای آنکه از پول لذت ببریم، دنبال پس انداز کردن آن برای آینده هستیم، به جای آنکه به بچه هایمان فرصت حضور و زندگی کردن بدهیم، سعی می کنیم با آنها مثل یک دارایی برخورد کنیم تا آنطور که ما می خواهیم زندگی کنند و به آنچه ما باور داریم، ایمان بیاورند ....
به جای آنکه از لحظه ای که در آن هستیم لذت ببریم، سعی می کنیم با عکس گرفتن، آن لحظه و خاطره را ثبت و تصاحب کنیم و....
شاید یک علت تمایل ما به داشتن و نگه داشتن، این باشد که مرتب دنبال ثبات می گردیم؛ می خواهیم همه چیز را در بهترین حالت آن حفظ کنیم، دوست داریم همیشه جوان بمانیم و سالم، دوست داریم وسایلی که به ما مربوط است،نو و سالم باقی بمانند...
در همه اینها ما دنبال " ثبات " و "قرار" هستیم، و از این بابت متحمل اضطراب و رنج و نگرانی می شویم، نگرانی از اینکه ثبات در چیزهایی که به ما مربوط است، از بین برود ...
در حالی که در دنیا هیچ چیز ثبات و قرار ندارد، هیچ چیز همانطوری که هست باقی نمی ماند و این قانونی است که ما مدام آن را از یاد می بریم.
اگر جرات داشته باشیم این قانون را بپذیریم که دنیا بی ثبات است و هیچ چیز پایدار نیست، به آرامش بزرگی می رسیم ...
داشتن یا بودن/ اریک فروم