در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

برای بچّه‌ها به جای تبلت بیلچه بخرید !!

 یادگیری کودکان وقتی به بهترین شکل اتفاق می‌افتد که با بدن خود درگیر جهان خارج شوند.
  «یادگیری شخصی» شیوه‌ای از آموزش است که این روزها بین طرفداران تکنولوژی محبوبیت زیادی دارد. آن‌ها می‌گویند برای بچه‌ها رایانه‌ای شخصی تهیه کنید و رهایشان کنید در اینترنت تا هر چه خودشان می‌‌خواهند و هر طور که خودشان دوست دارند بیاموزند. اما پشت این شیوۀ آموزش خطای فلسفی بزرگی نهفته است: اینکه همه‌چیز را می‌شود با چشم آموخت. در حالی که مرلوپونتی به ما آموخته است ما نه‌فقط با چشم، بلکه با تمام بدنمان می‌آموزیم.

نیکولاس تامپیو : در مزرعه‌ای که برای آخر هفته به آنجا رفته‌ایم، خروس می‌خواند و خانوادۀ من با صدایش بیدار می‌شوند. هوا بسیار پرطراوت است و ستارگان پیش از برآمدن خورشید از پشت تپه در آسمان سوسو می‌زنند. به انبار علوفه می‌رویم که در آن اسب‌ها، گاوها، مرغ‌ها، خوک‌ها، سگ‌ها و گربه‌ها انتظارمان را می‌کشند. سطل‌های آب را می‌شوییم و دوباره پر می‌کنیم و به گاوها و اسب‌ها کاه و یونجه می‌دهیم. بچه‌ها برای صبحانه تخم‌مرغ جمع می‌کنند.
 باد با خود بوی بهار و پایان زمستان را می‌آورد. وقتی از چاله‌های آب رد می‌شویم گِل به چکمه‌هایمان می‌چسبد. وقتی وارد طویله می‌شویم خوک‌ها به ما می‌خورند... حسِ در دست گرفتن بیل، لرزشی که با صدای خرخر خوک‌ها ایجاد می‌شود، مزۀ تخم‌مرغ تازه، و هم صحبتی با کشاورزان ...

 به عنوان یک پدر، برای من کاملاً بدیهی است که کودکان وقتی با کل بدنشان درگیر تجربه‌ای معنادار می‌شوند بسیار بهتر یاد می‌گیرند تا وقتی که پشت کامپیوتر می‌نشینند. اگر در این شک دارید، به واکنش کودکان وقتی فعالیتی را روی صفحه‌ نمایش می‌بینند و وقتی خودشان آن را انجام می‌دهند دقت کنید. وقتی خودشان سوار اسب می‌شوند خیلی بیشتر درگیر می‌شوند تا وقتی که ویدئویی دربارۀ اسب‌سواری می‌بینند، همین طور وقتی با کل بدنشان ورزش می‌کنند در مقایسه با وقتی که نسخۀ شبیه‌سازی‌شدۀ آن ورزش را در یک بازی آنلاین انجام می‌دهند...

 هر چه کودکان وقت بیشتری را پشت کامپیوتر سپری کنند، وقت کمتری برای گردش علمی، ساختن کاردستی، مسابقه دادن، در دست گرفتن کتاب، یا صحبت کردن با آموزگار و دوستان خود خواهند داشت. در قرن بیست‌ویکم، مدارس اتفاقاً نباید خیلی روزآمد باشند و بیشتر وقت کودکان را پشت کامپیوترها بگذرانند. در عوض، مدارس باید برای کودکان تجربه‌هایی غنی فراهم آورند که کل بدن آن‌ها را درگیر خود کند ... 

طرفداران یادگیری شخصی به مزایای پشت کامپیوتر نشستنِ بچه‌ها در بخش عمده‌ای از زمانِ مدرسه‌شان اشاره می‌کنند، از جمله این که دانش‌آموزان با سرعت متناسب با خودشان به سمت اهداف آموزشی حرکت می‌کنند. ولی، از یک منظر پدیدارشناختی، روشن نیست که چرا دانش‌آموزان باید بخواهند که مدت زیادی را در این وضعیت باشند در حالی که این کار با زندگی عادی و گوشت‌وپوست‌دار آن‌ها بسیار فاصله دارد. آموزگاران و والدین باید از مشوق‌هایی استفاده کنند، تهدید کنند و حتی از دارو استفاده کنند تا کودکان مدت‌های طولانی حاضر بشوند پشت کامپیوتر بنشینند، و این در حالی است که خودشان می‌خواهند بدوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، غذا بخورند، ترانه بخوانند، مسابقه بدهند و بخندند. شفاف بگویم، طرفداران یادگیری مبتنی بر صفحه‌نمایش انگار گاهی یادشان می‌رود که کودکان در واقع حیوانات جوانی هستند که می‌خواهند در جهان حرکت کنند، نه این که فقط آن را از دور تماشا کنند.

  در مزرعه، کودکان من از حضور کنار حیوانات، درختان، مراتع، جویبارها، ستارگان و دیگر اشیای مادی چیزهایی یاد می‌گیرند. در این شرایط همه چیز بسیار واقعی‌تر و بی‌واسطه‌تر است تا وقتی که همین چیزها با وساطت یک صفحه‌نمایش تجربه می‌شوند. البته این تجربه به سبب رابطۀ خوبی که ما با میزبانانمان ساختیم این قدر عمق پیدا کرد. وقتی بچه‌های من می‌خواستند سوار اسب بشوند کشاورزان مزرعه آن‌ها را کمک می‌کردند و وقتی می‌خواستند به بچه‌ها توضیح بدهند که چطور گوسفندها را از این آغل به آغل کناری ببرند مستقیم در چشم بچه‌ها نگاه می‌کردند. در گرگ‌ومیش هوای پیش از شام بچه‌های ما با بچه‌های آنها کنار جویبارها بازی می‌کردند و لذت می‌بردند. وقتی سوار ماشین شدیم که از مزرعه به سمت شهر بیاییم، چشمان پسر کوچکم پر از اشک شده بود؛ نمی‌خواست دوست‌های تازه‌اش را ترک کند.

از نظر طرفدارانی مانند بتسی دواس، آموزش مبتنی بر کامپیوتر دانش‌آموزان را توانا می‌سازد تا با استقلال و با سرعت خودشان کار کنند، در خانه و نه در آن مدارس دولتی خشک و بی‌روح. اما، بنا به تجربه‌ای که در مزرعه داشتم، به شما می‌گویم این خودش یکی از مشکلات یادگیری از روی صفحه‌نمایش است: کودکان فرصت پیدا نمی‌کنند روابط انسانی ایجاد کنند، روابطی که برای داشتن یک تجربۀ آموزشی رضایت‌بخش بسیار حیاتی هستند.

مارکوس هولمز در کتاب مهم خود با عنوان دیپلماسی رو‌ در‌ رو: عصب‌شناسی اجتماعی و روابط بین‌الملل(۲۰۱۸)، از علمی سخن می‌گوید که این برداشت شهودی را تأیید می‌کند. هولمز با بهره‌گیری از پژوهش‌هایی در فلسفۀ ذهن، علوم شناختی و عصب‌شناسی اجتماعی می‌گوید برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسان‌ها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است. گرچه پژوهش او به این پرسش اختصاص دارد که چرا دیپلمات‌ها در مباحث مهم بر داشتن ملاقات رو‌ د‌ر رو اصرار دارند، اثر او این را هم توضیح می‌دهد که چرا مردم دیدار حضوری را رضایت‌بخش‌تر از ارتباط از طریق صفحه‌نمایش می‌دانند...

برقرار کردن رابطۀ شخصی به آدم‌ها امکان می‌دهد تا «تغییرات ظریف در چهرۀ طرف مقابل را متوجه شوند» و صداقت و صمیمیت او را تشخیص دهند. عصب‌شناسی نشان می‌دهد که انسان‌ها در خواندن ذهن یکدیگر بسیار ماهرند. مردم اغلب همدیگر را فریب می‌دهند، اما مواجهۀ رو‌ ‌در ‌رو در پی بردن به فریبکاری طرف مقابل بسیار مفید است. در بازی‌های آنلاین میزان اعتماد متقابل افراد بسیار کمتر از بازی‌های واقعی است. به همین ترتیب، میزان سازگاری و «جفت‌شدگی» افراد هنگامی که رو در روی هم قرار دارند نیز بیشتر است: «ساده بگویم، تعامل رو‌ در ‌رو سازوکاری بی‌رقیب برای فهم نیات دیگران است»...

 

آن رفت‌وبرگشت‌های عاطفی‌ای که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمی‌توانند پشت صفحه‌نمایش ایجاد شوند. آموزگاران باید در نظر داشته باشند که چطور می‌توانند چنین فرصت‌هایی را برای تعداد بیشتری از دانش‌آموزان فراهم آورند، از جمله آنانی که والدینشان وقت یا بودجۀ کافی ندارند که خودشان به چنین سفرهایی بروند...

 گزارش «حقوق کودکان در عصر دیجیتال» (۲۰۱۴)  شرح می‌دهد که کودکان از صرف وقت در رسانه‌های دیجیتال در واقع چه منافعی می‌برند. کودکان می‌توانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، خدماتی که می‌خواهند زودتر به دستشان می‌رسد، خودشان را باسیاست و هنرمند عرضه می‌کنند، تفریح می‌کنند، و دوستی‌هایی با افراد دیگر در سرتاسر جهان می‌سازند. گزارش بر خطرات رسانه‌های دیجیتال صحه می‌گذارد، از جمله این که کودکان در معرض تصاویر خشن و پورنوگرافی قرار می‌گیرند، ممکن است در استفاده از این وسایل افراط کنند، و مسائل حریم شخصی نیز در میان است. اما همچنین گفته می‌شود که بر «روایت مخاطرات» بیش از حد تأکید شده است. اگر کودکان و مراقبت‌کنندگان از آنان مسئولیت‌پذیر باشند، آنگاه به احتمال زیاد از منافع دسترسی آنلاین بهره‌مند خواهند شد.

با این حال، در مؤخره‌ای توجه‌برانگیز، این گزارش حرف‌های کودکان را از سرتاسر جهان در پاسخ به این پرسش آورده است که اگر رسانه‌های دیجیتال نبودند چه اتفاقی می‌افتاد؟ بعضی از پاسخ‌ها از نوجوانانی از کشورهای مختلف بدین قرار است: «وقت بیشتری را بیرون سپری می‌کردم، به جای تلویزیون دیدن یا گوشی همراهم یا هر چیزی، کارهای مفیدتری برای انجام دادن پیدا می‌کردم» (استرالیا). «اگر هیچ رسانۀ دیجیتالی نداشتم، احتمالاً کتاب داستان می‌خواندم» (تایلند). «مشکلی ایجاد نمی‌کرد. بالاخره سیم ما که به رسانه‌های دیجیتال وصل نیست. رسانه‌های دیجیتال ما را کنترل نمی‌کنند» (ترکیه). «افراد می‌توانند با اعتماد به نفس بیشتری با دیگران چهره به چهره و نه از طریق اینترنت صحبت کنند، در واقع می‌توانند با آن‌ها گفتگو داشته باشند» (استرالیا). «افراد یاد می‌گیرند که با چیزهای دیگر زندگی را سپری کنند، از راه‌های دیگر بهره ببرند» (برزیل). «اولش عادت کردن به آن سخت است، اما چون هیچ کس آن را ندارد، همه به شرایط جدید عادت می‌کنند. بهتر هم می‌شود، چون همه می‌توانند بیشتر حرف بزنند، برای دوستی‌هایشان بیشتر کار کنند» (استرالیا)...
 کودکان در حال از دست دادن فرصت تجربۀ جهان با تمام غنای آن هستند. تمامیت یک مزرعه بسیار فراتر از آن چیزی است که پیکسل‌ها و اسپیکرها می‌توانند منتقل کنند. صفحات نمایش چشمۀ زندگانی بسیاری از تجربه‌های آموزشی را خشکانده‌اند، تجربه‌هایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست می‌آیند. این خیزش به سمت یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش تنها در صورتی ناگزیر خواهد شد که آدمیان برای متوقف ساختنش هیچ اقدامی نکنند. پس بیایید آن را متوقف کنیم.


«Look up from your screen»  / نیکولاس تامپیو

•• نیکولاس تامپیو (Nicholas Tampio) دانشیار علوم سیاسی دانشگاه فوردهام نیویورک است


همۀ ما دیکتاتوریم!!


 این تصاویر در ایران برای همه ما آشناست: به نانوایی می‌رویم، با فروتنی درخواست چند عدد نان می‌کنیم و معمولاً هم به نانوا نمی‌گوییم نان را برای من با چه کیفیتی بپز (کاملاً برشته،‌ یا نیمه‌برشته یا سفید یا خمیر). هر‌چه از تنور درآمد بر روی چشم می‌گذاریم و پولش را می‌پردازیم و می‌بریم. وقتی به مطب پزشک‌ می‌رویم خیلی فروتن می‌نشینیم تا پزشک از ما سؤال کند و اگر یکی دو تا سؤال داشته‌باشیم با کلی شرمندگی می‌پرسیم و جرات هم نمی‌کنیم از پزشک بپرسیم فلان قرص برای کدام مشکل من است و فلان آمپول برای چه بود و آیا با توجه به اینکه فشار خون دارم، فلان دارو برای من ضرر ندارد؟ وقتی به شهرداری می‌رویم خیلی مهربان و سربه‌زیر درخواست خود را می‌گوییم و اگر مهندس شهرساز درخواست ما را رد کرد اغلب نمی‌پرسیم به استناد کدام آیین‌نامه یا کدام مصوبه؟ بلکه باز با فروتنی می‌گوییم حالا شما یک لطفی بکنید این کار را حل کنید. تصاویری از این دست در ساعت به ساعت زندگی ما ایرانیان قابل مشاهده است.

 

البته متقابلاً من هم که در نانوایی و مطب و شهرداری سربه‌زیر و فروتن هستم، در موضع شغلی خودم، حکومت می‌کنم؛ یعنی اگر فرضاً اپراتور تلفن اداره‌ای هستم، وقتی فردی تماس بگیرد و بیش از یکی دو سوال بپرسد، جواب سربالا می‌دهم و تلفن را قطع می‌‌کنم. اینها همه تصاویر جامعه‌ای است که افرادش انباشته از خوی و رفتار سلطه‌گری و دیکتاتوری هستند. در چنین جامعه‌ای همه افراد در هر موقعیتی در اغلب موارد محکوم و در موضع دست پایین هستند و فقط در یک مورد (جایی که مرتبط با شغل و مسئولیت خودشان است) حاکم و در موضع بالا هستند. بنابراین در جامعه سلطه‌گر، افراد در همه موارد محکوم و سلطه‌پذیرند و در یک موضع، حاکم و سلطه‌گر و چنین می‌شود که روح سلطه‌گری و سلطه‌پذیری در همه زندگی ما رسوخ می‌کند. چنین جامعه‌ای اگر هفته‌ای یک انتخابات هم برگزار کند، دموکرات و آزادمنش نیست. در چنین جامعه‌ای انتخابات بیشتر به یک نمایش می‌ماند و البته حاکمانش در انتخابات دخالت می‌کنند و کسی هم نمی‌تواند آنها را به دادگاه بکشاند.

 

حالا داستان را بر عکس کنید. اگر هر فردی فقط در یک موضع (جایی که موضع شغلی اوست و مسئولیت دارد) محکوم، یعنی پاسخگو باشد، آنگاه در همه موارد دیگر،‌ یعنی در تمامی مواضعی که با شغل دیگران سر و کار دارد، حاکم خواهد بود. در چنین جامعه‌ای هر فرد فقط در یک مورد محکوم و در اغلب موارد حاکم است و چه دلپذیر است زیستن در چنین جامعه‌ای. جامعه دوم قطعاً یک جامعه دموکرات‌تر و آزادمنش‌تر است. حتی اگر حکومتش پادشاهی باشد و هیچ انتخاباتی در آن برگزار نشود.

 

بنابراین دموکراسی واقعی ربطی به انتخابات ندارد.‌ انتخابات فقط یکی از شیوه‌های تجربه‌شده گردش قدرت سیاسی است؛ دموکراسی واقعی، آن مناسباتی است که در بین ما رواج دارد. یک پادشاه غیرمنتخبِ پاسخگو (مثل امپراتور‌های ژاپن)، قطعاً دموکرات‌تر از ژنرالی است که با انتخابات فرمایشی سرکار آمده باشد (مثل ژنرال السیسی در مصر).

 

پس دموکراسی تنها با یک تغییر کوچک در رفتار ما تحقق می‌یابد. یعنی اینکه بپذیریم در موضع شغلی خودمان، هرجا هستیم، پاسخگو باشیم اما روحیه چنین پذیرشی کجا شکل می‌گیرد؟ در خانه و مدرسه. اولین پیامد یک نظام آموزشی‌ که در آن،معلم، گوینده صرف و دانش‌آموز شنونده صرف باشد، شکل‌گیری رابطه سلطه میان دانش‌آموز و معلم است. قاعده روان‌شناسی این است که دیکتاتورها در موضع ضعف، سلطه‌پذیر هستند و در موضع قدرت، سلطه‌گر و دیکتاتور خواهند شد. اگر در جامعه‌ای در همه بخش‌ها و همه مشاغل اداری و غیر‌اداری و همه تعاملات روزمره تا جایی که امکان دارد سلطه‌گری صورت می‌گیرد به دلیل آن است که در مدارس از کودکی به‌طور آشکار یا پنهان یا به‌صورت رسمی یا ضمنی، سلطه‌پذیری آموزش داده شده است و در نتیجه همان کودکان، زمانی که به اولین دستاویز‌های قدرت مجهز می‌شوند، سلطه‌گری می‌کنند. برای نمونه آن معلمی که روی زمین، دور نیمکت بچه‌ها با گچ قرمز، خط می‌کشد و به کودکان می‌گوید حق ندارند پای خود را از این خط بیرون بگذارند،‌ نه نظم بلکه سلطه‌‌گری را آموزش می‌دهد.

 

شاید در نگاه نخست رفتار و گفتار این طیف از دانش‌آموزان در کلاس‌های درس با نوعی نظم ظاهری و پذیرش همراه باشد اما باید گفت دانش‌آموزان پیش و بیش از کتاب‌های درسی از فضای حاکم در مدارس، برنامه‌های غیررسمی و فرهنگ آموزشی یاد می‌گیرند. آنها در چنین ساختاری، فرمان‌پذیری و تبعیت بی‌چون‌و‌چرا را یاد می‌گیرند، آنها یاد می‌گیرند کسی که در مدرسه قدرت و مرجعیت بالاتری داشته باشد می‌تواند نقش بیشتری در تصمیم‌گیری‌ها ایفا کند و آنها یاد می‌گیرند در مدرسه بسیاری از سؤال‌ها را نمی‌شود و نباید پرسید. در چنین فضایی، وقتی دانش‌آموزان نمی‌توانند آزادانه، رویدادها و اتفاقات را به پرسش بگیرند، وقتی نظرات و دیدگاه‌های دانش‌آموزان در فعالیت‌های جاری مدرسه جایگاهی ندارد و وقتی مدرسه، دغدغه‌ها و نیازهای بنیادی و طبیعی دانش‌آموزان را برنمی‌تابد و پاسخ نمی‌دهد، نه‌تنها میل و شوق یادگیری همچون بذر یک گیاه، درون جان کودکان خشکیده و از بین می‌رود بلکه مدرسه به محیطی تبدیل می‌شود که ارتباطی عمودی و یک‌سویه با مخاطبانش دارد و کارکردی غیر از قفس و تجربه سلطه‌گری و سلطه‌پذیری نمی‌تواند برای دانش‌آموزان بیافریند.

 

بنابراین، مسئله مهم برای حرکت در مسیر توسعه این است که این رابطه یک‌طرفه شکسته شود. در همین راستا پائولو فریره خیلی صریح می‌گوید: «در فرآیند تعلیم و تربیت روش سخنرانی به سلطه ختم می‌شود و روش گفت‌وگو به خلاقیت و خود‌شکوفایی منجر می‌شود. نسلی می‌تواند موجب توسعه باشد که در کودکی، گفت‌وگو را در فرآیندهای آموزشی دیده، چشیده و لمس کرده باشد». برای همین فریره باور دارد «نقطه رهایی‌بخش برای حرکت به سمت توسعه، شکستن چرخه سلطه‌گری و سلطه‌پذیری در خانه و در مدرسه است.»

 

برای لحظه‌ای هم که شده به کودکان خود نگاه کنید. تازگی، طراوت، معصومیت، نگاه نو به همه‌چیز و همه‌کس، کنجکاوی، معنا‌داری زندگی، حیرت، عشق‌ورزی، دیگر‌دوستی، جاودانگی، خلوص، آزادگی و آزادی، جاندارپنداری، معنویت، شور، سادگی، مهربانی، شفقت و هر آنچه که زیبنده عارفان، هنرمندان و فیلسوفان است در نهاد تک‌تک کودکان وجود دارد اما به محض اینکه همین کودکان پا به مدرسه می‌گذارند، مانند درختانی می‌شوند که تکانده شده باشند یا شب هنگام، طوفانی سهمگین را از سرگذرانده باشند و شکوفه و میوه‌ای بر شاخه‌هایشان باقی نمانده باشد. مدرسه و دیگر نهادهای آموزشی با کودکان چنین می‌کنند.

 

همه می‌دانیم هیچ‌کسی نمی‌تواند با کفشِ دیگری با آسودگی و راحتی راه برود. همه می‌دانیم روش نگهداری از گیاهان و گل‌ها متفاوت است و هر گیاه و گلی، دما و میزان آب متفاوتی را لازم دارد تا شکفته شود. همه می‌دانیم که حتی در بدن یک انسان، هر سلولی نقشه کوانتومی متفاوتی دارد و هیچ سلولی مانند دیگری نیست. حال چگونه انتظار داریم که می‌توانیم همه دانش‌آموزان را با یک روش و با یک قالب آموزش دهیم، چنان‌که به رشد همه آنها بینجامد؟ برای همین، تنها راه این است که آموزش را تبدیل به بستری برای گفت‌وگو کنیم و اجازه دهیم دانه‌های کودکی به روش خودشان شکوفا و بارور شوند. این، کلید رهایی برای حرکت به‌سمت توسعه است.

 

اما در ایران موضوع سلطه‌پذیری و سلطه‌گری بسیار شدید‌تر است چرا که رابطه سلطه از خانواده شروع می‌شود. ما عموماً در خانواده‌ها گفت‌وگو نمی‌بینیم زیرا در خانواده یک تقسیم کار سنتی شکل گرفته است و هر‌کسی کار خودش را می‌کند و نظر‌خواهی و گفت‌وگو شکل نمی‌گیرد. به همین دلیل،دقیقاً همین رابطه در مقیاس بزرگ‌تر در جامعه تکثیر شده است و تبدیل به رابطه سخنوری، موعظه و خطابه شده است. همه روابط در سطح جامعه یک‌طرفه و سلطه‌گرانه‌ است. یک جایی این رابطه باید شکسته شود تا این روابط سلطه‌گرانه از بین برود و مسیر رهایی به سمت توسعه باز شود. شکسته‌شدن این رابطه در خانواده بسیار مشکل است؛ تغییر رفتار والدین، اراده،‌ زمان و هزینه بسیار زیادی می‌طلبد و در شرایط امروزی با دغدغه‌ها و مسائل فراوانی که مادران و پدران با آنها روبرو هستند و فرصت یادگیری و تغییر ندارند، چنین کاری مشکل‌تر نیز می‌شود.

 

در سطح مقامات سیاسی و جامعه نیز غیر‌ممکن است زیرا این مقامات نیز با همین ساختار پرورش یافته‌اند و در همین خانواده‌ها رشد کرده‌اند و امکان تغییر آنها وجود ندارد و تنها باید منتظر تغییر نسل سیاسی باشیم اما در نظام آموزش چنین تغییری ممکن است. فقط عزم، تعهد و صبر می‌خواهد. چه اِشکالی دارد که معلمان به جای مشق شب، «موضوع شب» یا «قصه شب» داشته باشند و فردای آن روز همه دانش‌آموزان و معلمان با یکدیگر در رابطه با یک موضوعی گفت‌وگو کنند. از این تغییرات می‌توان شروع کرد. چه اِشکالی دارد بچه‌ها به جای انشاء، بیایند جلوی کلاس و از تجربه‌های خودشان با بقیه همکلاسی‌های‌شان گفت‌وگو کنند. از همین کارهای کوچک باید شروع کرد چرا که قله‌های بلند با گام‌های کوچک فتح شده‌اند. تجربه تاریخی به ما می‌گوید که معمولاً افرادی که می‌خواسته‌اند یک‌باره تغییرات بزرگ ایجاد کنند و انقلابی عمل کنند، خسارت‌‌های‌ سنگینی به جامعه خودشان زده‌اند. معلمان ما باید با همین تغییرات کوچک آغاز کنند و راه رهایی به‌سمت توسعه را باز کنند؛ آنگاه به‌زودی شاهد امواج تغییر و تحول بزرگ خواهیم بود.

 

در پایان، دوباره به نظرات فریره باز می‌گردیم تا بگوییم بیایید در فرآیند آموزش، «پرسش» را قدر بنهیم. پرسش، پرسش و باز هم پرسش. ما نیاز داریم به جای جواب‌دادن، پرسش کنیم. ما نیاز داریم رویدادها را با هم کاوش و بررسی کنیم. ما نیاز داریم نیازها و دردهای‌مان را به هم بگوییم. ما نیاز داریم با هم صحبت کنیم. ما نیاز داریم یکدیگر را بشنویم. ما نیاز داریم کثرت و تفاوت‌های یکدیگر را بپذیریم و ما نیاز داریم با هم گفت‌و‌گو کنیم تا به توسعه برسیم.

 

به‌عنوان جمع‌بندی، ما شاخص های زیر را برای اندازه‌گیری «ظرفیت دموکراسی» در یک کشور معرفی می‌کنیم:

شاخص اول: تعداد دقیقه‌هایی که دانش‌آموزان ما در کلاس درس صحبت می‌کنند، نسبت به تعداد دقیقه‌هایی که معلمان ما در کلاس صحبت می‌کنند.

 

شاخص دوم: تعداد پرسش‌هایی که دانش‌آموزان از معلم و از یکدیگر می‌پرسند، نسبت به تعداد پرسش‌هایی که معلم از دانش‌آموزان می‌پرسد.

 

شاخص سوم: تعداد فعالیت‌های مشارکتی که در کلاس انجام می‌شود (مانند املای چند‌نفره، انشای گروهی، نقاشی گروهی و...)، نسبت به تعداد فعالیت‌های انفرادی که در کلاس انجام می‌شود.

 

شاخص چهارم: سرعت و اشتیاق دانش‌آموزان و معلمان هنگام ورود به کلاس و مدرسه، نسبت به سرعت و اشتیاق آنها هنگام زنگ‌خوردن و بیرون رفتن از کلاس و مدرسه.

 

شاخص پنجم: مقایسه امکاناتی که در سرویس‌های بهداشتی معلمان وجود دارد، نسبت به امکانات موجود در سرویس‌های بهداشتی دانش‌آموزان.

 

شاخص ششم: تعداد جلسات شورای معلمان و کادر آموزشی مدرسه، نسبت به تعداد جلسات شورای دانش‌آموزان که در طول یک سال تحصیلی در مدرسه برگزار می‌شود.

 

شاخص هفتم:میزان انعطاف و کیفیت میز و صندلی‌های مدیران و معلمان مدرسه، نسبت به میز و صندلی‌های دانش‌آموزان در کلاس درس.

 

شاخص هشتم: تعداد داستان‌ها و خاطراتی که معلمان در کلاس می‌گویند، نسبت به تعداد داستان‌ها و خاطراتی که دانش‌آموزان در کلاس می‌گویند یا در دفتر مشق می‌نویسند.

 

شاخص نهم:تعداد بازخوردهای توصیفی که معلم‌ها در دفتر مشق و کتاب‌ها می‌نویسند،نسبت به تعداد بازخوردهای توصیفی دانش‌آموزان و والدین.

 

و شاخص دهم:تعداد سؤالات امتحانی تستی، جای خالی و جورکردنی، در مقایسه با تعداد سؤالات تشریحی که یک معلم در طول یک سال تحصیلی طراحی و به اجرا می‌گذارد.

 

امیدواریم اکنون که ویروس مبارک کرونا، نظام آموزشی ما را به‌سمت کلاس‌های مجازی سوق داده است، معلمان گرامی فرصت بدهند تا کودکان ما از این بستر برای گفت‌وگو و هم‌شنوی استفاده کنند و دوباره کلاس‌های مجازی را به کلاس‌های سخنرانی و خطابه‌خوانی تبدیل نکنند. از وزارت آموزش و پرورش نیز انتظار می‌رود در بستر نرم‌افزار «شاد» نیز امکان هم‌شنوی و گفت‌وگو میان معلمان، دانش‌آموزان و والدین را بیشتر فراهم کند و راه‌های ارتباط یک‌طرفه معلم با دانش‌آموزان را مسدود کند.

 

منابع:

 

فریره،پائولو (۱۳۹۴).آموزش ستم‌دیدگان. ترجمه: احمد بیرشک و سیف‌الله راد. تهران: نشر اینترنتی رهایی.

 


یادداشت محسن رنانی و حسین قربانی در اعتماد آنلاین

زن ، عشق را زودتر از مرد تشخیص مى دهد

 در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن حقیقت عشق را زود تشخیص مى دهد با حس نیرومند زنى، و اگر دبّه در مى آورد از آن است که عشق هم برایش کافى نیست ، او بیش از عشق مى طلبد، جان تو را ...!

در نهان مى گوید دوستم بدار! دوستش مى دارى. مى گوید نه؛ دوستم بدار! دوستش مى دارى. مى گوید نه، خیلى دوستم بدار! خیلى دوستش مى دارى. اما این کافى نیست. مى گوید خیلى ، خیلى ، خیلى دوستم بدار! خیلى خیلى خیلى دوستش مى دارى. اما نه! ناگفته مى گوید جانت را مى خواهم؛ برایم بمیر! سر مى گذارى و برایش مى میرى.  شیون مى کند و به فغان در مى آید ، کنارِ افتاده ى تو زانو مى زند، سرت را میان دست ها بر زانو مى گیرد و نعره مى زند که نمى خواستم بمیرى، نمى خواستم. برخیز ، برخیز و برایم بمیر!!


از کتاب سلوک/ اثر محمود دولت آبادی

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد...

ما هنرمندان تمام عمر زیر پروژکتور نگاه زندگی می کنیم. الآن به خود می گویم، آیا می شود جایی بروم که کسی مرا نشناسد؟ آزاد باشم، روی چمن بنشینم، دراز بکشم، و کسی چشم به من ندوخته باشد. من می خواهم برای خودم زندگی کنم، اما نمی شود...

گاهی آدم دلش برای  خودش تنگ می شود، چون دیگر نمی تواند خودش را پیدا کند؛  اینهاست که بین هنرمند و مردم فاصله ایجاد می کند؛ هنرمند حس می کند که از لحاظ عاطفی نمی تواند جوابگوی مردم باشد…. واقعا آدم دلش برای خودش تنگ می شود…

وقتی می بینیم که پس از  سالها زحمت و خدمت برای هنر این سرزمین، گروهی پیدا می شوند تا قدرشناسی کنند، خستگی ام برطرف می شود.../ استاد شجریان

( از کتاب هزار گلخانه ی آواز/ کاظم مطلق)


  هشتاد سالگیت مبارک، استاد آوازهای سحر انگیز!

چه بازاریست!


برچسب عشق روی بستۀ هوس

مارک صداقت روی جعبۀ دروغ

آرم رهایی روی میلۀ  قفس!



زهرِ تراکمِ تأیید!


✅سال‌ها بود که در دانشکده بودند. تعجب می‌کردم؛  اسم‌شان را گذاشته بودیم کبوترهای جلد دانشکده. بعضی‌هایشان درس شان تمام شده‌بود، اما باز صبح و عصر در حیاط و بوفه دانشکده بودند. بعضی‌ها هم انقدر درس شان را طول می‌دادند که در دانشکده بمانند؛ برخی هم که دیگر ناچاراً درس شان تمام شده‌بود، باز تمام سعی‌شان را می‌کردند که مقطع بعدی را قبول شوند؛ شاید برای اینکه بتوانند باز به دانشکده برگردند. روابط‌شان آن‌جا بود. پاتوق‌شان آن‌جا بود. برنامه‌هایشان آنجا بود. از همین نمونه، در کوی دانشگاه و خوابگاه‌ها هم کم نبود. حتی کسی بود که حدود سی سال در کوی دانشگاه ساکن بود. نامش را یادم نیست اما موهایش سفید شده‌بود و دیگر به قول دوستان، جزو اموال دانشگاه بود! انگار بیرون رفتن از چهارچوب‌های خوابگاه و دانشگاه و دانشکده، ترسناک بود. 

✅در مصاحبه‌هایم با برخی طلاب سابق برای پژوهش جدیدی که درگیرش هستم، مدام می‌بینم که قم و حجره و حوزه، برای خیلی‌هایشان پناهگاه بوده‌است. بهشت بوده‌است. یک حباب آرامش. هر جا که می‌روند، حتی شهر پدری و موطن مادری، در جمع فامیل و اقوام، باز حس می‌کنند اذیت هستند. حس می‌کنند مال آن فضا نیستند. حس می‌کنند غریبه‌اند. درکشان نمی‌کنند. در جمع، تنها هستند. سریع می‌خواهند به قم، به حجره، به حوزه و شبکه‌های دوستی حوزوی‌شان برگردند. 

✅می‌پرسد: با خودشون چی فکر می‌کنند؟ چرا کتاب‌های درسی رو اینطور می‌کنند؟ مگه نمیدونن مردم، حتی مذهبی‌ترین‌شون دیگه بچه‎هاشون رو اینطور تربیت نمی‌کنند؟ دیگه بین دختر و پسر، نمی‌خوان و نمی تونن فرق بذارن! پس چرا این کارهای عجیب رو می کنند؟ می‌گویم: اثر جمع‌های بسته را دست کم نگیر. حلقه‌های بسته، حباب‌های روابط، شبکه‌های تأییدکننده. سیاستمداران هم درگیر چنین شبکه‌هایی هستند. صبح تا شب معمولاً در همین شبکه‌ها می‌روند و می‌آیند. صدای مخالفی نمی‌شنوند. همه شبیه به هم. از هم داماد می‌گیرند و به هم عروس می‌دهند و ازدواج‌هایشان هم داخل همین جمع‌های بسته است. شبکه‌های واتس‌آپی و جمع‌های تلگرامی‌شان هم باز با هم است. مدام در تأیید هم. چطور و کجا باید صدای مخالف را بشنوند؟ از دل همین جمع‌های یکدست است که سیاست‌های کاریکاتوری و پر هزینه متولد می‌شود.

✅جمع‌های روشنفکری، جمع‌های دانشگاهی،جمع‌های مذهبی، جمع‌های حوزوی، جمع‌های اصلاح‌طلبی، جمع‌های هنری، جمع‌های پولدارها، چپ‌ها، طرفداران اقتصاد بازار، سلطنت‌طلب‌ها، حزب‌اللهی‌ها... این‌ها همه غالباً همه محصور در خودشان هستند. معمولاً خودشان، خودشان را مدام تأیید می‌کنند. خودشان، خودشان را می‌فهمند. خودشان، قربان صدقه‌ی خودشان می‌روند. خودشان، مدام هویت‌هایشان را تقویت می‌کنند. جمع‌های بسته، خطرناکند. فقط فرقه‌های خطرناک نیستند که جمع‌های بسته می‌سازند. هر کدام از ما، اگر تلاش نکنیم، اگر نگاهی مجدد به روابط‌مان نیندازیم، درگیر جمع‌های بسته می‌شویم. کم‌کم، زبان دیگر بخش‌های جامعه یادمان می‌رود. کم‌کم بیمار می‌شویم. کم‌کم از واقعیت چیزی که در جامعه است، فاصله می‌گیریم. پشت این تأییدهای مکرر ِ ظاهراً دوست‌داشتنی، ایزوله می‌شویم. 

✅رنج رابطه با یک «دیگری» غیرمشابه را تحمل کنیم: یک دیگری مذهبی، یک دیگری غیرمذهبی، یک غیرحوزوی، یک آدم عادی ِ غیردانشگاهی. غیر هم‌رشته‌ها، غیر هم‌صنف‌ها. خودمان را به شنیدن صداهای متفاوت و گاه عجیب، عادت بدهیم. جمع‌های بسته، خطرناک‌اند. جمع‌های بسته، خون و خشم و توهم ایجاد می‌کنند.  خوب‌ها و متفاوت‌ها، از موسی صدر و شریعتی و سیمین دانشور تا  ماندلا و گاندی چنین کردند.


✍مهدی سلیمانیه

خاطرات مغشوش کهکشان ها

 

ما چیستیم ؟!
جز مولکول های فعال ذهن زمین ،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کنند!

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم ...

 

مرحوم حسین پناهی

جعل افسانه های عاشورائی(5)

...  عده ای دیگر گفتند امام حسین در کربلا به دست یک عده مردم تجاوز کار، بی تقصیر کشته شد، پس این تاثر آور است! من هم قبول دارم امام حسین بی تقصیر کشته شد، اما همین؟! یک آدم بی تقصیر به دست یک عده مردم متجاوز کشته شد؟! روزی هزار نفر آدم بی تقصیر به دست آدم های با تقصیر کشته می شوند. روزی هزار نفر آدم در دنیا نفله می شوند و تاثر آور است اما آیا این نفله شدن ها ارزش دارد که سال‌ها و قرن های متمادی، ده قرن، بیست قرن، سی قرن ادامه پیدا کند و ما بنشینیم و اظهار تاثر کنیم که حیف، حسین بن علی نفله شد، حسین بن علی خونش هدر رفت، حسین بن علی بی تقصیر کشته شد، به دست افرادی متجاوز کشته شد!

اما چه کسی گفته حسین بن علی نفله شده است؟ خون حسین بن علی هدر رفت؟ اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک قطره از خونش هدر برود، حسین بن علی است. اگر در دنیا کسی را پیدا کنید که نگذاشت یک ذره از شخصیتش هدر برود، حسین بن علی است. مردی که برای قطره قطره خونش آن چنان ارزش قائل شد که نمی‌توان آن را توصیف کرد. اگر ثروت های دنیا را که برای او مصرف می شود تا قیامت حساب کنیم، برای هر قطره خونش میلیاردها تومان پول خرج شده است. آدمی که کشته شدنش سبب شد که نام او پایه کاخ ستمکاران را یک قرن، دو قرن، ده قرن و بیست قرن بلرزاند، این آدم نفله شد؟ خونش هدر رفت؟! ما غصه بخوریم برای این که حسین بن علی نفله شد؟ نه، تو نفله شدی بیچاره نادان. من و تو نفله هستیم، من و تو عمرمان هدر رفت. غصه برای خودت بخور. تو توهین به حسین بن علی می کنی که می گویی نفله شد! حسین بن علی کسی است که:" ان لک درجه عندالله من تنالها الا بالشهاده" آیا حسین بن علی علیه السلام که آرزوی شهادت می کرد، آرزوی نفله شدن را می کرد؟ علت توصیه شدن به زنده نگهداشتن عزای حسین بن علی؛ مقدس بودن آن قیام است. چون امام با قیامش مکتبی به وجود آورد که می خواستند مکتبش زنده بماند. هرگز نمونه ای از یک مکتب عملی در دنیا پیدا نمی شود که نظیر مکتب حسین بن علی علیه السلام باشد. اگر شما نمونه حسین بن علی را پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما هر سال باید یاد حسین بن علی را تجدید کنیم؟! نظیر آنچه که در حسین بن علی در حادثه عاشورا، از ایمان کامل به جهان دیگر، از رضا و تسلیم، از صبر، از مردانگی، از طمانینه نفس، از ثبات و استقامت، از عزت و کرامت نفس، از آزادیخواهی و آزادی طلبی، از این که در فکر انسان باشد، از این که در خدمت انسان باشد، اگر در دنیا نمونه ای پیدا کردید، آن وقت بگویید چرا ما نام حسین بن علی را زنده کنیم؟ (بدیل و مثال ندارد) برای این است که پرتوی از روح حسین بن علی بر روح ما و شما بتابد. اگر اشکی که ما برای او می‌ریزیم، در مسیر هماهنگی روح ما باشد، پرواز کوچکی است که روح ما با روح حسینی می کند. اگر ذره ای از همت و غیرت او، ذره ای از حریت و ایمان او، ذره ای از تقوای و توحید او در ما بتابد و چنین اشکی از چشم ما جاری شود، آن اشک بی نهایت قیمت دارد. اگر گفتند به اندازه بال مگس، باز هم یک دنیا ارزش دارد. باور کنید اما نه اشکی که برای نفله شدن حسین باشد، بلکه اشکی که برای عظمت حسین باشد، برای شخصیت حسین باشد. اشکی که نشانه ای از هماهنگی با حسین بن علی و پیروی کردن از او باشد.



تحریفات عاشورا / استاد مطهری

 

جعل افسانه های عاشورائی(4)

... تحریف دیگری که مخصوص ما ایرانی ها است این است که به امام چهارم (ع)می گوییم امام زین العابدین بیمار! غیر از زبان فارسی در جای دیگر این کلمه بیمار را به دنبال اسم امام زین العابدین نمی بینیم. در زبان عربی چنین کلمه ای نیست. ایشان القاب زیادی دارند، السجاد و ذوالثفنات، از القاب ایشان است. آیا شما در دنیا کتابی پیدا می کنید که لقبی به زبان عربی به امام داده باشند که مفهوم بیمار را برساند؟! امام زین العابدین تنها در ایام حادثه عاشورا (بگویم تقدیر الهی بود برای این که باید این امام زنده می ماند و نسل امام حسین از این طریق محفوظ می ماند) بیمار بودند و همان بیماری سبب نجات ایشان شد. چند بار تصمیم گرفتند امام را بکشند اما چون بیماری ایشان شدید بود، گفتند: چرا او را بکشیم؟ او دارد می میرد. در دنیا چه کسی هست که در عمرش بیمار نشده باشد؟ در غیر این چند روز ببینید؟ آیا یک جا نوشته اند که امام زین العابدین بیمار بود؟! ولی ما امام زین‌العابدین را به صورت یک بیمار مریض زرد رنگ تب داری که همیشه عصا به دستش است و کمر خم کرده و راه می رود و آه می کشد، ترسیم کرده ایم ...

 این تحریف است. امام زین العابدین(ع) با امام حسین(ع) هیچ فرقی نداشته است. با امام باقر(ع) و امام صادق (ع)از نظر مزاج و بنیه هیچ فرقی نداشت. امام بعد از حادثه کربلا چهل سال زنده بودند. مانند همه سالم بودند، چرا بگوییم امام زین العابدین بیمار؟! ...

 حس اسطوره سازی و افسانه سازی در تمام تاریخ های دنیا رخ داده است. ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده است در این داستان، جعل واقع شود. پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ داده اند که باید نام حسین بن علی زنده بماند، باید مصیبت حسین بن علی هر سال تجدید شود. چرا؟ چرا ائمه دین این همه به این موضوع اهتمام داشتند و چرا برای زیارت حسین بن علی این همه تاکید و ترغیب شده است؟ ممکن است کسی بگوید برای این که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد!!

آیا این حرف مسخره نیست؟ بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد، در صورتی که به نص خود امام حسین علیه السلام و به حکم ضرورت دین، بعد از شهادت امام حسین، امام حسین و حضرت زهرا نزد یکدیگرند. این چه حرفیست؟! مگر حضرت زهرا بچه است، بعد از 1400 سال هنوز هم به سر خودش بزند، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم؟! این حرف هاست که دین را خراب می کند! حسین (ع) مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد. حسین(ع) نمونه عملی قیام های اسلامی است. خواستند مکتب حسین زنده بماند، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور کند، فریاد کند: «الا ترون الی الحق لایعمل به و الباطل لایتنهاهی عنه لیرغب المومن الی فی لقاءالله محقا.» خواستند "الموت اولی من رکوب العاری"، مرگ از زندگی ننگین بهتر است، برای همیشه زنده بماند. خواستند "لا اری الموت الا سعاده و الحیوة مع الظالمین الابرما" برای همیشه زنده بماند. زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست. خواستند آن جمله های دیگر حسین "خط الموت علی ولد ادم محط القلاده علی جیدالفتات"، زنده بماند. "هیهات مناالذله" زنده بماند. مردی که می آید در مقابل سی هزار نفر می ایستد در حالی که در نهایت شدت از ناحیه خود و خاندان خود گرفتار است و مرد وار که چنین مردی دنیا به خود ندیده است می‌فرماید: "الاوان الدعی ابن الدعی قدر کزبین ثنتین بین السله و الذله هیهات مناالذله یابی الله منا و رسوله و حجور طابت و طهرت"، خواستند اینها زنده بماند. مکتب حسین(ع) زنده بماند، تربیت حسین زنده بماند، پرتویی از روح حسین در این ملت دمیده شود، و بر آن بتابد. فلسفه اش خیلی روشن است. نگذارید حادثه عاشورا فراموش شود، حیات و زندگی شما و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگی دارد. به این وسیله می توانید اسلام را زنده نگهدارید. پس ترغیب کردند مجلس عزای حسینی را زنده نگهدارید. عزاداری حسین بن علی واقعا فلسفه صحیحی دارد، فلسفه بسیار بسیار عالی هم دارد. هرچه ما در این راه کوشش کنیم، به شرط این که هدف این کار را تشخیص دهیم، بجاست.

اما متاسفانه یک عده ای این را نشناختند، خیال کردند بدون این که مردم را به مکتب حسین آشنا کنیم، به فلسفه قیام حسینی آشنا کنیم، مردم را عارف به مقام حسینی کنیم، همین قدر که مردمی آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریه ای کردند، کفاره گناهانست!

اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند می بیند از زنده ترین و مستند ترین و از پرمنبع ترین تاریخ ها است.

مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها که به دنبال روضه نشنیده می روند، بروند روضه های راست را پیدا کنند که آنها را احدی نشنیده است، خطبه هایی که امام حسین (ع) در مکه و به طور کلی در حجاز، در کربلا، در بین راه خوانده، خطبه هایی که اصحابش خوانده اند، سوال و جواب هایی که با حضرت شده، نامه هایی که میان ایشان و دیگران مبادله شده، نامه هایی که میان خود دشمنان مبادله شده است ...

تحریفات عاشورا / استاد مطهری