... عده ای گفته اند موضوع امام حسین و گریه بر او، ثوابش آن قدر زیاد است که از هر وسیله ای برای این کار می شود استفاده کرد. یک حرفی امروزی ها در مکتب "ماکیاول" در آورده اند که می گویند هدف، وسیله را مباح می کند؛ هدفت خوب باشد، وسیله هرچه شد، شد! گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن این است که گریستن بر امام حسین کار بسیار خوبی است و باید گریست. به چه وسیله بگریانیم؟ به هر وسیله که شد! هدف که مقدس است، وسیله هرچه شد، شد. اگر تعزیه در آوریم، تعزیه های اهانت آور، درست است یا نه؟ گفتند اشک جاری می شود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود، اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل بزنیم، معصیت کاری بکنیم، به بدن مرد، لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم درست کنیم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین این حرف ها مانعی ندارد. دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست، در اینجا دروغ گفتن بخشیده می شود، جعل و تحریف کردید، شبیه سازی کردید، بخشیده می شوید. هر گناهی که در مراسم انجام دادید، بخشیده می شوید ...
انسان وقتی که در تاریخ سیر می کند، می بیند بر سر این حادثه چه آورده اند! به خدا قسم حرف حاجی نوری حرف درستی است. می گوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید، بر این مصیبت ها باید بگرید، بر این تحریف ها و مسخ ها باید بگرید، بر این دروغ ها باید بگرید.
کتاب معروفی است به نام روضة الشهدا که نویسنده آن ملا حسین کاشفی است. اولین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده است، همین کتاب است که در پانصد سال پیش نوشته شده است. قبل از این کتاب، مردم به منابع اصلی مراجعه می کردند. شیخ مفید رضوان الله علیه، کتاب متقن ارشاد را نوشته است. ما اگر به ارشاد شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم احتیاج به جای دیگر نداریم. از تواریخ اهل تسنن هم، طبری، ابن اثیر، یعقوبی و ابن عساکر و خوارزمی نوشته اند. من نمی دانم این بی انصاف چه کرده است. وقتی که من این کتاب را خواندم دیدم حتی اسم ها جعلی است! یعنی در اصحاب امام حسین اسم هایی را ذکر می کند که اصلا وجود نداشته، در معرفی دشمن نام هایی را می گوید که همه جعلی است. داستان ها را به شکل افسانه در آورده است.
چون کتاب روضة الشهدا اولین کتاب به زبان فارسی است که نوشته شد، مرثیه خوانها که اغلب بی سواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمی کردند همین کتاب را می گرفتند و در مجالس از رو می خواندند. این است که امروزه مجالس عزاداری امام حسین را "روضه "خوانی می گوییم. در زمان امام حسین و حضرت صادق و امام حسن عسکری که روضه خوانی نمی گفتند و بعد در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضه خوانی نمی گفتند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضه خوانی شده، روضه خوانی یعنی خواندن کتاب روضة الشهدا، خواندن همان کتاب پر از دروغ. از وقتی که این کتاب به دست مردم افتاد، کسی تاریخ واقعی امام حسین را مطالعه نکرد.
در شصت هفتاد سال پیش مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد. تمام حرف های روضة الشهدا را به اضافه چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یک جا جمع کرد و کتابی نوشت به نام اسرار الشهاده، واقعا مطالب این کتاب انسان را وادار می کند به اسلام بگرید. حاجی نوری حکایت دیگری را نقل می کند که تاثر آور است. مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع، گفت دیشب خواب وحشتناکی دیدم. پرسید چه خوابی دیدی؟ گفت خواب دیدم با این دندان های خودم گوشت های بدن امام حسین علیه اسلام را دارم می کنَم! این مرد عالم لرزید، سرش را پایین انداخت، مدتی فکر کرد. گفت شاید تو مرثیه خوان هستی، گفت بله. فرمود بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن، و یا از کتاب های معتبر نقل کن. تو با این دروغ هایت گوشت بدن امام حسین را با دندان های خودت می کنی! این لطف خدا بود که در این رویا به تو نشان بدهد ...
... در بشر، یک حس قهرمان پرستی موجود است که در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و دینی افسانه میسازند. بهترین دلیلش اینست که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سیناو شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردهاند. بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوقالعادگی داشته است ولی همینها سبب شده مردم برای او افسانه بسازند مثلا میگویند بوعلی سینا در سر یک فرسنگی، مردی را دید و گفت این مرد نان روغنی، نانی که چرب است میخورد گفتند از کجا فهمیدی که نان میخورد و نان او هم چرب است؟! گفت برای این که من پشههایی را دیدم که دور نان میگردند فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز میکند! واضح است که این جریان افسانه است، آدمی که پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشهها زودتر میبیند.میگویند بوعلی سینا در مدتی که دراصفهانتحصیل میکرد، گفت من نیمههای شب که برای مطالعه بر میخیزم، صدای چکش مسگرهای کاشان نمیگذارد مطالعه کنم. یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم. معلوم است که اینها افسانه است..
برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند. این افسانه سازی ها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلی هر چه میگویند، بگویند به کجا ضرر میزند؟ اما افرادی که شخصیت آنها، شخصیت پیشوایی است، قول آنها، عمل آنها، قیام آنها، نهضت آنها سند و حجت است؛ نباید در سخنانشان، در شخصیتشان، در تاریخچهشان تحریفی واقع شود.
درباره امیرالمومنین علی علیهالسلام، ما شیعیان چقدر افسانه گفتهایم! در این که علی (ع) مرد خارقالعادهای بوده بحثی نیست، در شجاعت علی (ع) کسی شک ندارد. دوست و دشمن اعتراف کردهاند که شجاعت علی (ع) شجاعت فوق افراد عادی بوده است. علی (ع) در هیچ میدان جنگی، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر این که آن پهلوان را به زمین زد اما مگر افسانهسازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند؟! مثلا گفتهاند علی (ع) در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد. مرحب چقدر فوقالعادگی داشت. مورخین هم نوشتهاند که علی در آنجا ضربتش را که فرود آورد این مرد را دو نیم کرد (نمیدانم که این دو نیم کامل بود یا نه). این حرفها و افسانهها دین را خراب میکنند.
حاجی نوری این مرد بزرگ در کتاب لؤلؤ و مرجان، انتقاد که میکند میگوید برای شجاعت ابوالفضل نوشتهاند در جنگ صفین (که اصلا شرکت حضرت هم معلوم نیست، اگر شرکت هم کرده یک بچه پانزده ساله بوده) مردی را به هوا انداخت، دیگری را انداخت، نفر بعدی را، تا هشتاد نفر؛ نفر هشتادم را که انداخت، هنوز نفر اول به زمین نیامده بود! بعد اولی که آمد دو نیمش کرد، دومی نیز همچنین تا نفر آخر!!!
در حادثه کربلا یک قسمت از تحریفاتی که صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است. اروپاییها میگویند در تاریخ مشرق زمین مبالغهها و اغراقها زیاد است و راست هم میگویند. مثلا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است عدد لشکریان عمر سعد، سوارهشان ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند! مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه سازی بود، هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. کوفه هم به همین دلیل مرکز سپاهیان اسلام بود. این شهر را عمر دستور داد در اینجا بسازند برای این که لشکریان اسلام در نزدیکی ایران یک مرکزی داشته باشند. در آن زمان معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر میرسیده یا نه. یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد، چنین مسئله ای با عقل سازگار نیست. از طریق حس اسطورهسازی، تحریف زیادی صورت گرفته است. ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم. آیا صحیح است در تاریخ و حادثه عاشورا، حادثهای که ما دستور داریم هر سال آن را به صورت یک مکتب، زنده بداریم این همه افسانه وارد شود؟! ...
تحریفات عاشورا / استاد مطهری
یکی از پژوهشگران با بررسی چهارصد مقالهای که درباره تجربه تنهایی نوشته شده بهاین نتیجه رسیده است که هیچ ارتباطی میان میزان تنهایی فیزیکی و شدت احساس تنهایی وجود ندارد ...
ما در دورانی زندگی میکنیم که اکثرمان بهحال خودمان واگذاشته نشدهایم و مکالمات تلفنی، پیغامهای نوشتاری، توئیتر، فیسبوک و اسکایپ ضامن ارتباط و تعامل مان با دیگران هستند. دسترسی بهخلوت و انزوا نادرتر و دشوارتر از پیش شده است، علیالخصوص بهاین دلیل که ما خودمان انتخابمان این بوده است که معاشرتها را جایگزین خلوت و خلوتگزینی کنیم. شاید بزرگترین مسئله دوران ما احساس تنهایی مفرط نیست بلکه فقدان خلوت و انزواست ...
فلسفه تنهایی/ لارس اسونسن
بسیاری از افراد معتقدند هنگام مواجهه با
مرگ، تغییرات ماندنی و چشمگیر در آنان ایجاد میشود. وقتی حدود ده سال روی
بیمارانی که به علت سرطان رودرروی مرگ قرار گرفته بودند، کار کردم، متوجه
شدم بسیاری از آنها به جای اینکه تسلیم یاس و ناامیدی شوند، به نحو
شگفتانگیز و مفیدی متحول میشوند. زندگی خود را با رعایت اولویت ها
دوباره برنامهریزی میکنند و دیگر به چیزهای بیاهمیت بها نمیدهند. قدرت
نه گفتن پیدا میکنند و کارهایی را که واقعا دوست ندارند انجام نمیدهند.
با افرادی که دوستشان دارند صمیمانهتر ارتباط برقرار میکنند. آنها در مواجهه با
حقایق اساسی زندگی، تغییر فصول، زیبایی طبیعت و آخرین کریسمس یا سال جدیدی
که پشت سر گذاردهاند، از صمیم قلب شاد میشوند.
حتی بعضی از افراد
با نگاه جدیدی که به زندگی پیدا کرده بودند، میگفتند ترس آنها از مردم
کمتر شده است، قدرت ریسک بیشتری پیدا کردهاند و از بابت طردشدن، کمتر
نگرانند. یکی از بیمارانم اظهارنظر خندهداری میکرد: “سرطان، روانرنجوری
را درمان میکند.”!
بیمار دیگری میگفت: “حیف که تا حالا بلد نبودم ،حالا که سراسر بدنم را سلولهای سرطانی فرا گرفته، تازه یاد گرفتم چطور
زندگی کنم!”
خیره به خورشید /اروین یالوم
" ای دنیا چه می شود اگر تمام نیروهای خود را فشرده سازی و در هر زمان مردی چون علی را با خرد و قلب و زبان و شمشیرش بیاوری ... علی شعله ای فروزان در دل ها، حرارتی نیرو بخش در جان ها و منطقی شفابخش در عقل هاست ..."
علی، ندای عدالت انسانی/جرج جرداق ،نویسنده و دانشمند مسیحی
گاهی در بیشه های اندوه
حتی از عمق ریشه های اندوه
غنچه ای سرخ می شکفد
ﻣﻮﺭﭼه ها ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ می کنند
ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ، ﺍﻣﺎ
ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻪ می سازند
ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ
ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ می روند
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺎ هم حرف می زنند اما ﺗﻨﻬﺎ آذوقه ﺟﻤﻊ می کنند؛
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﺎ ﻣﯽ سازﻨﺪ؛ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺮ می کنند!
براستی ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ روی ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ ...
( منسوب به ژان پل سارتر)
پی نوشت: من نمی دانم ژان پل سارتر از کجا فهمید که ﻣﻮﺭﭼه ها و زنبورها و پرستوها با هم حرف نمی زنند؟! آیا صرف اینکه حیوانات به زبان ما حرف نمی زنند یا جوری با هم گفتگو می کنند که ما مفهومش را نمی فهمیم، معنی اش این است که آنها حرف نمی زنند؟!
روباه گفت:جز با چشم دل هیچی رو نمی شه اون جوری که باید دید
یادت باشه ارزش گلت به اندازه وقتی هست که به پاش صرف کرده ای
شازده کوچولو/ آنتوان سنت اگزوپری