نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند
به برکه ها می مانی عزیزم
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود
زخم ها زیباترت کرده اند
چون برکه ها
که با سنگهای خوابیده در بسترشان
زیباترند ...
بادها کجا می میرند / حسن آذری
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی؛ صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضلتر بودی!
گلستان سعدی
نصف لذت هرچیز، انتظاری است که برایش میکشی؛ ممکن است خیلی چیزها را به دست نیاوری امّا میتوانی از انتظار کشیدن برایشان، لذت ببری!
خانم لیند میگوید آدم خوشبخت کسی است که انتظارِ هیچ چیز را نمیکشد؛ چون در این صورت هرگز ناامید نمیشود امّا به نظر من انتظار نکشیدن بدتر از ناامید شدن است.
آن شرلی/ مونتگومری
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم عریان مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع کوفه در آمدم دلتنگ؛ یکی را دیدم که پای نداشت! شکر نعمت حق تعالی بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم
تنها کتابی که تاکنون دو بار آن را خوانده ام و اگر فرصتی دست دهد باز هم می خوانمش گلستان سعدی است !
حکایت های بسیار خواندنی و شیرینی دارد.
چیزی نمانده تا کتاب آن سوی مرگ (جمال صادقی) را تمام کنم اما خودم هم شبیه کسی شده ام که از آن سوی مرگ برگشته است! هر چند که تجربه کوتاه و شیرینی از این دست دارم و آرزوی تکرار آن را ...
این کتاب تکان دهنده، حاصل مصاحبه نویسنده با سه تن از افرادی است که دچار مرگ موقت شده و سپس به زندگی برگشته اند و به نوعی روایت مستندی است از زبان خود آن سه نفر، و پاسخ هایی که به سوالات نویسنده داده اند.
البته طبق توصیههایی که شده (از جهت اثر تخریبی بر زندگی) چهل صفحه از این کتاب را حذف کرده و نخوانده ام ...
گلهای مصنوعی
به چالش کشیده اند
شقایق های تازۀ دشت را
و شکوفه های کاغذی
به غنچۀ گل سرخ فخر می فروشند
در بهاری گمشده ...
فکر را پر بدهید
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
فکر باید بپرد, برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
فکر اگر پر بکشد
جای این توپ و تفنگ
این همه جنگ
سینه ها دشت محبت گردد
دستها مزرع گل های قشنگ
فکر اگر پر بکشد
هیچکس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها ...
خوب که در احوال خودم دقت می کنم می بینم من عموما پدیده های عدمی را بیشتر از پدیده های وجودی (ثبوتی؟) دوست دارم! مثلاً تاریکی را بیشتر از روشنایی دوست دارم؛ سکوت را بیشتر از صدا؛ گرسنگی را بیشتر از سیری، تنهایی را بیشتر از جمع و بالاخره مرگ را بیشتر از زندگی !
علتش را دقیقا نمی دانم فقط می دانم که در فضای خلأ و عدم، لذت بیشتری می برم؛ انگار سبکبار و شناور می شوم و حس پرواز به من دست می دهد...
تصور کنید برق برود و همه لوازم برقی یکجا خاموش شوند و سر و صدایشان قطع شود-همان سر و صدا های ریز و درشتی که مدام پیرامون ما در جریان است - وای که چه حال خوبی به آدم دست می دهد!
لحظات نزدیک به افطار را هرکس تجربه کرده باشد تا حدودی می تواند منظورم را درک کند؛
من در این لحظات از نظر روحی پذیرای تمام امور معنوی هستم و بقدری حالم خوب است که اگر مشکلی از نظر گوارشی و سلامت بدن پیش نمی آمد ترجیح می دادم کل یک ماه را بدون افطار روزه بگیرم!!
از نظر من گرسنگی خیلی دوست داشتنی تر از سیری است !
سعدی هم توصیه می کند:
اندرون از طعام خالی دار / تا در او نور معرفت بینی ...
حلول دو بهار بر همگان مبارک باد
شیخ کاظم صدیقی خواستار اشک ریختن در خلوت به منظور حل مشکلات کشور از طریق دعا شده است!
این پیشنهاد از طرف هرکس دیگری که مطرح شده بود، قابل پذیرش نبود، اما چون از طرف آقای صدیقی مطرح شده، کاملاً پذیرفتنی است؛ چون هر وقت تصویر یا صدایی از او پخش شده، مشغول عجز و لابه و گریه و زاری بوده است.
فقط اگر وی مشخص کند که لابهها و زاریهایش دقیقاً چه کسری از مشکلات اقتصادی کشور را حل کرده است، در آن صورت ما هم همگی دست از کار میکشیم و مثل او به لابه و زاری میپردازیم به امید اینکه کل معضلات و مشکلات و بحرانهای کشور یکجا و بالمره ریشهکن شود!
پ.ن: دعا را از جایگاه وجدانی و معنویاش خارج کردن، این نوع دستورالعملهای محیرالعقول را که دستمایۀ لوث کردن دعا توسط عدهای میشود، به همراه دارد.
احمد زیدآبادی