راز سایه /دبی فورد
من چند سال پیش دیوانهوار عاشق شدم،وقتی
که فقط ده سال داشتم؛عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک تهاستکانی
میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هرروز به خونه پیرزن همسایه
میاومد تا پیانو یاد بگیره.از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقهی
دوران کودکی من،زنگ خونه ما رو میزد، منم هرروز با یه دست لباس اتو کشیده
میرفتم پایین و در رو واسش باز میکردم، اونم میگفت:«ممنون عزیزم!» لعنتی
چقدر تو دل برو میگفت عزیزم! پیرزنِ همسایه چند ماهی بود که داشت
آهنگ«دریاچه قو»چایکوفسکی را بهش یاد میداد و خوشبختانه به اندازهی کافی
بیاستعداد بود که نتونه آهنگ رو بزنه. به هر حال تمرین رو بیاستعدادی
چربید و داشت کم کم یاد میگرفت. اما پشت دیوار،حال و روز من،چندان تعریفی
نداشت، چون میدونستم پیرزنِ همسایه فقط بلده همین آهنگ «دریاچه قو» رو یاد
بده و دیگه خبری از عزیزم گفتنها و صدای زنگ نیست! واسه همین همهی هوش و
ذکاوت خودم رو به کار گرفتم. یه روز مثل سادیسمی ها ، یواشکی ، ده صفحه از
نتهای آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که میتونستم نتها رو جابهجا کردم و از
نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش.
یه صدایی تو گوشم داشت فریادمیکشید، فکر کنم روح چایکوفسکی بود!
روز بعد و روزهای بعدش دوباره دختره اومد و شروع کرد به نواختن «دریاچه
قو»! شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن، پیرزن فقط جیغ می
کشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت میلرزید! تنها کسی که لذت میبرد من
بودم، چون پیرزن هوش و حواس درست و حسابی نداشت که بفهمه نتها دست کاری
شده. همه چی داشت خوب پیش میرفت، هرروز صدای زنگ، هر روز ممنونم عزیزم و هر
روز صدای پیانو بدتر از دیروز!
تا اینکه پیرزن مرد ،فکر کنم دق کرد! بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم!
ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته.
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی،همه آهنگ ها رو با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر!
دیدم همون نتهای تقلبی من رو گذاشت رو پیانو! اینبار علاوه بر روح
چایکوفسکی به انضمام روح پیرزن، تن خودمم داشت میلرزید؛ «دریاچه قو» رو به
مضحکی هرچه تمام با نتهای اشتباهیِ من اجرا کرد! وقتی که تموم شد سالن رفت
رو هوا!
کل جمعیت ده دقیقه سر پا داشتن تشویق میکردن! از جاش بلند شد و تعظیم کرد و
اسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ «دریاچه قو» نبود! اسمش شده بود «وقتی که یک
پسر بچه عاشق می شود»!
فکر میکنم هنوزم یه پسر بچهام ...
قهوه سرد آقای نویسنده/ روزبه معین
اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت ...
اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کنند ...
اگر مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند ...
فقط از فهمیدن تو می ترسند ...
***
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی ....
(دکتر علی شریعتی)
شرط لازم برای روابط سالم اجتماع است: بودن در جمع دوستان و آشنایان و همکاران، شرکت همۀ خانواده در گروههای اجتماعی و یا گروههایی با علائق و هدفهای مشترک که هر یک از اعضای خانواده شخصا در آن عضو باشد. اگر زندگی شما بر پایۀ " فقط و فقط یکی " استوار است، منتظر " هیچکس و تنهایی " باشید. بت پرستی چیزی نیست جز این سراب واهی که اگر ما کسی را به اندازۀ کافی ستایش کنیم، او ما را تا ابد دوست خواهد داشت. واقعیت این است که مردم غالبا ما را مایوس می کنند، بخصوص وقتی ترجیح می دهند به جای بت بودن ، آدمی واقعی باشند.
ماندن در وضعیت آخر / امی ب. هریس ، تامس ای. هریس
- دو خواهش دارم: اول اینکه ,دارویی به من بدهید تا بتوانم بیدار بمانم و از هر لحظه باقی مانده زندگی ام لذت ببرم. من خیلی خسته ام اما نمی خواهم بخوابم. کارهای زیادی دارم کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکول کرده ام. کارهایی که وقتی به این فکر افتادم که زندگی ارزش زیستن ندارد, علاقه را به آنها از دست دادم ...
- و خواهش دوم؟
- می خواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجابمیرم. میخواهم قلعه لیوبلینا را ببینم. همیشه همان جا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبوده ام که بروم و از نزدیک ببینمش. میخواهم با زنی که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل می فروشد, صحبت کنم.بار ها از کنار هم رد شده ایم, و هیچ وقت از او نپرسیده ام حالش چطور است.و میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟!! من همیشه گرم میپوشیدم, همیشه از سرما خوردگی می ترسیدم.
خلاصه دکتر،می خواهم قطرات باران را روی صورتم احساس کنم, ...
ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد/ پائلو کوئیلو
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکی از معروفترین قضایا است و حتی یک سند تاریخ هم به آن گواهی نمی دهد، قصه لیلا، مادر حضرت علی اکبر است. البته ایشان مادری به نام لیلا داشته اند ولی یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است. اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و علی اکبر داریم، روضه آمدن لیلا به بالین علی اکبر ... چه شعرها که سروده نشده! از جمله این شعر که می گوید:
خیز ای بابا از این صحرا رویم |
|
نک به سوی خیمه لیلا رویم |
نمونه دیگری که در همین باره خیلی عجیب بود و در همین تهران، در منزل یکی از علمای بزرگ این شهر در چند سال پیش از یکی از اهل منبر که روضه لیلا را می خواند شنیدم و من در آنجا چیزی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. گفت وقتی که حضرت لیلا رفت در آن خیمه و موهایش را پریشان کرد، بعد نذر کرد که اگر خدا، علی اکبر را سالم به او برگرداند و در کربلا کشته نشود از کربلا تا مدینه را ریحان بکارد. یعنی نذر کرد که سیصد فرسخ راه را ریحان بکارد!!! این را گفت و یک مرتبه زد زیر آواز:
نذر علیه لئن عادوا و ان رجعوا |
|
لازرعن طریق تفت ریحانا |
من نذر کردم که اگر اینها برگردند راه تفت را ریحان بکارم. این شعر عربی بیشتر برای من اسباب تعجب شد که این شعر از کجا پیدا شد؛ بعد به دنبال آن رفتم و دیدم این تفتی که در این شعر آمده کربلا نیست. بلکه این تفت سرزمین مربوط به داستان لیلی و مجنون معروف است که لیلی در آن سرزمین سکونت می کرده و این شعر مال مجنون عامری است برای لیلی و آن روضهخوان این شعر را برای لیلای مادر علی اکبر و کربلا می خواند. تصور کنید اگر یک مسیحی یا یک یهودی یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتی دارد؟ آنها نمی فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است بلکه میگویند زن های اینها چقدر بی شعور بوده اند که نذر می کردند از کربلا تا مدینه را ریحان بکارند. این حرفها یعنی چه؟!
حماسه حسینی/استاد مطهری
در حادثه کربلا یک قسمت از تحریفاتی که صورت گرفته معلول حس اسطوره سازی است. اروپاییها میگویند در تاریخ مشرق زمین مبالغهها و اغراقها زیاد است و راست هم میگویند. مثلا آقای دربندی در اسرار الشهاده نوشته است عدد لشکریان عمر سعد، یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند!
مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه سازی بود، هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود ...
در آن زمان معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به هفتاد هزار نفر، هشتاد هزار نفر، صد هزار نفر میرسیده یا نه. یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد، چنین مسئله ای با عقل سازگار نیست. از طریق حس اسطورهسازی، تحریف زیادی صورت گرفته است. ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم. آیا صحیح است در تاریخ و حادثه عاشورا، حادثهای که ما دستور داریم هر سال آن را به صورت یک مکتب، زنده بداریم این همه افسانه وارد شود؟!
حماسه حسینی/استاد مطهری