تاج من بر سرم نیست
تاج من در قلب من جای دارد
که الماس و فیروزه آن را نیاراسته
و از دیده ها پنهان است .
تاج من خرسندی من است
که به ندرت پادشاهی را از آن بهره داده اندشکسپیر
قرآن زندگی دنیا را به "بازی" تشبیه میکند تا بر پوچی و عبث بودن آن تأکید کند. اما کمتر به این نکته توجه میشود که تعبیر قرآنی به طور ضمنی اذعان میکند که این بازی، مادام که گرم آن هستی، مفرّح و معنادار هم هست. "بازی" را از دو زاویه میتواند دید: برای کسی که گرم بازی است، تمام حرکات و رفتارها معطوف به غایت از پیش تعریف شدهای است- برای مثال، تمام تلاشات باید معطوف به آن باشد که توپ را به دروازه حریف بزنی- و این غایتمندی، به معنای مهّمی به رفتارهای بازیگران معنا میبخشد. اما کسی که از بازی کنار مینشیند، عرقش خشک میشود، و بازی را از بیرون نگاه میکند، چه بسا از خود بپرسد که این همه برای چیست؟ چه معنا دارد که گروهی انسان بالغ، این طور غافلانه به دنبال یک توپ از این سوی میدان به سوی دیگر میدوند، و این طور هیجان زده و پرشور فریاد میکشند و عرق میریزند؟ نگاه از بیرون، ناظر را با پرسش معنا روبرو میکند. اما یافتن غایتی برای بازی ورای خود بازی کار دشواری است، و اگر فرد نتواند آن غایت فرا- بازی را بیابد، خود را با بحران بیمعنایی روبرو میبیند، و بازی را به معنای مهمّی عبث مییابد.
نگاه پوچ انگارانه ادبیات دینی نسبت به دنیا بیشتر ناشی از این نگاه کنار گود است- نخستین کار نبی آن است که ما را از گرماگرم بازی به جایگاه تماشاچی بکشاند، و پرسش از معنای بازی را در پیش روی ما بگذارد، و وقتی که از پاسخ درماندیم، پاسخ خودش را که پیام استعلایی دین است، به گوش مان زمزمه کند. اما خواه آن پیام را بپذیریم، خواه نه، کسی که از گرماگرم بازی در میانه میدان به کنار گود کشیده میشود و بازی را از بیرون تماشا میکند، دیگر نمیتواند بازی را جدّی بگیرد. کشف "جدّی نبودن" بازی یعنی تماس با چهره "عبث" بازی. اما این کشف رویه دیگری هم دارد که به همان اندازه مهّم است: اگر بازی را زیاده جدّی نگیریم، بازی کردن به مراتب دل انگیزتر میشود! / دکتر آرش نراقی