در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

افسانه هندی( بهره وری)

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست و چوب را روی شانه اش می گذاشت و آب را به خانه اش می برد.ازیکی از کوزه ها که کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت آب تراوش می کرد و بر زمین می ریخت.

 کوزه سالم مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که نمی تواند وظیفه اش را به درستی انجام دهد.او یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد به او گفت : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای، فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "

مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت، کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده، گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند! مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم به همین دلیل این طرف جاده بذر گل و سبزیجات کاشتم و تو هم  هر روز به آنها آب می دادی! به خانه ام گل  و سبزی می برم  و این حاصل ترک خوردن  توست ...

اقلیم شکفتگی

تن در مرزهای فیزیکی اش به پایان نمی رسد. بدن تا شعاعی پس از پایان یافتن مرزهای فیزیکی اش در هاله ای غلیظ از حرارت و بو تداوم می یابد. انگار تن صلب یکباره رقیق و نامرئی می شود تا رفته رفته در مرزی ناپیدا محو شود. حریم جسم از حدود آن هاله غلیظ بو و حرارت است که آغاز می شود نه از مرزهای صلب آن. و فاصله میان مرزهای آن هاله و حدود صلب بدن، حریم محرمیت است، فاصله اروتیک است. محرمیت از آنجا آغاز می شود که دیگری آرام از مرزهای هاله پیرامون تن ات می گذرد، تن ات را می ساید بی آنکه به مرزهای صلب تن ات ساییده باشد. سرگل مغازله در این فاصله اروتیک دست می دهد، یعنی در آنجا که شوق چندان است که از مرز بگذری، و شرم چندان که از حدّ نگذری. لحظه مغازله وقتی است که هاله بو و حرارت دیگری از مرز های تن نامریی ات می گذرد، با آن درمی آمیزد، و تو در لرزشی خوش و خفیف درمی یابی که در آغوشت گرفته است، بی آنکه لمس ات کرده باشد. این فضای تنگ نامتناهی اقلیم شکفتگی و آفرینشگری است. اگر شیخ بودم فتوا می دادم که خدا را در این فاصله بجویید   ...

دکتر آرش نراقی

 

For Sale : Baby Shoes, Never Worn



کوتاه ترین داستان دنیا (6 کلمه ای )نوشته ارنست همینگوی:

For Sale : Baby Shoes, Never Worn

(برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشد. )



ارنِست میلر هِمینگوی از پایه گذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع نگاری ادبی» شناخته می شود.




ابتذال یعنی شما درخت سیب بکارید، اما بلوط از آن برداشت کنید!

شاید اولین‌بار علی‌(ع )در دنیای اسلام بود که مفهومی جامعه‌شناختی به‌نام  ابتذال_دینی را ابداع کرد. او تعریفی ساده از ابتذال می‌داد؛

ابتذال یعنی شما درخت سیب بکارید، اما بلوط از آن برداشت کنید. به عبارت دیگر، یک پدیده، هنگامی که کارکرد اصلی خودش را از دست بدهد، و کارکردهای دیگری به‌دست آورد (حتی اگر کارکردهایی مفید باشند) دچار ابتذال شده است.

او برای فهم این مطلب به لباس‌های پشمی مثال می‌زند: وَلُبِسَ الاِْسْلامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً (خطبه‌ی 107).

 لباس‌های پشمی قدیمی داخلشان از پوست گوسفند است که همانند پوست انسان لطافت دارد، و بیرونشان از پشم گوسفند است که زبر و خشن است، اما هم زیباست و هم مانع ورود سرما به بدن و خروج گرما از آن می‌شود.

حالا اگر این لباس را وارونه بپوشی، بخش خشن و زبر آن روی پوست می‌افتد. در این صورت باز هم لباس است؛ اما هم زشت است و هم موجب آزار و اذیت.

دین نیز به عنوان یک پدیده، کارکردهایی اصلی دارد، که اگر این کارکردها را تولید نکند، دچار ابتذال شده است؛ حتی اگر کارکردهای سودمند دیگری (مانند هویت اجتماعی) داشته باشد. در این‌صورت، اولاً جز پوسته‌ای ظاهری از آن نمی‌ماند، و ثانیاً زشت و خشن می‌شود.

اما کارکرد اصلی دین چیست؟

من از نهج‌البلاغه پنج‌چیز را می‌فهمم: توحید، عدالت، حقیقت‌گرایی، اخلاق، و عقلانیت؛ که همان اهداف بعثت پیامبرانند.

اول، آنها می‌آیند تا رنگ‌وبوی شرک و تمامی خدایان باطل را از آدمی بزدایند (از رسوم نیاکانی گرفته، تا فرهنگ رایج، پول، رابطه‌ی ارباب رعیتی، یا هر چیز دیگری که برساخته‌ی انسان و جامعه است، اما به‌تدریج بر انسان حاکم می‌شود).

دوم، در رابطه‌ی بین انسان‌ها عدالت ایجاد کنند؛ چراکه عدالت اساس همه چیز است. در حوزه‌ی اجتماعی، عدل از توحید هم مهم‌تر است؛ زیرا همان‌گونه که در روایات آمده است، یک نظام اجتماعی ممکن است با شرک دوام بیاورد، اما با ظلم و ناعدالتی هرگز  [المُلکَ یَبقَی مَعَ الکُفرِ وَ لا یَبقَی مَعَ الظُّلمِ؛ گرچه در مورد سند این کلام مشهور تردیدهایی هست؛ اما دلالت آن با محتوای قرآن سازگار است].

عدالت و عدل، #مهم‌ترین ارزش در جامعه است: «بالعدل قامت السّموات والارض»؛ آسمان و زمین به عدالت وابسته است؛ نظام اجتماعی هم به عدالت وابسته است. اگر عدالت نباشد، هیچ چیز در جامعه نیست. عدالت که نباشد، امنیت هم در خدمت طبقه مرفّه و برخوردار و سوءاستفاده‌چی است. اگر عدالت نباشد، همه‌ی خیرات به یک طرف می‌رود (رهبری/ 1377).

سوم؛ علی را می‌توان از حقیقت‌گرایان بزرگ تاریخ نامید. هیچ‌چیز برای او باارزش‌تر از حقیقت نیست. برای همین می‌گفت با من چون چاپلوسان سخن نگویید. من را نقد کنید. من خود را بالاتر از آن نمى‌دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم (خطبه 216). او حتی به مخالفان سیاسی خشمگینش نیز فرصت ابراز نظر می‌داد (جاذبه و دافعه ی مطهری را بنگرید)

هیچ مصلحتی جای حقیقت را برایش نمی‌گرفت. می‌گفت حق مردم را حتی اگر مهریه‌ی زنان نزدیکترین و مقدس‌ترین یاران پیامبر هم شده باشد می‌ستانم. کسی نسبت به دیگری هیچ حق و امتیازی در رانتهای اطلاعاتی و منصبی و قدرت و ثروت و مدیریت و رفاه و غیره ندارد؛ حتی اگر فرزندانم حسن و حسین باشند یا برادرم عقیل. اگر به کاری امر می‌کنم ابتدا خودم و فرزندانم عمل می‌نمایم و بعد به دیگران توصیه می‌کنم. مدیریت و مسئولیت را تنها بار سنگین نوکری و ستاندن حق مظلومان می‌دانست و نه فرصتی برای چپاول و رشد خود و اطرافیانش. همو که در عمل، و نه شعار، نشان داد که حکومت و قدرت واقعاً به اندازه ی آب بینی بز برایش ارزش ندارد. 

 لذا همو که درب خیبر می‌کند و پشت پهلوانان را به زمین می‌زد، تنش از احساس ناامنی دخترک یهودی مرزنشین می‌لرزید. از فقر حاشیه‌نشینان صورتش را به آتش تنور می‌سپرد تا دگرباره مستی قدرت او را از ضعیفان و حاشیه‌نشینان غافل نکند. و وقتی کاردارش از ظلمی که بر شهروند تحت حاکمیتش رفته بود اظهار بی‌اطلاعی می‌کند با عتاب می‌گوید تو غلط می‌کنی که خبر نداری. تو را برای باخبری گذاشته‌ام، نه بی خبری. 

چهارم؛ او نیز چون استادش، هدف بعثت را تکامل اخلاق می‌شمرد، و دین بدون اخلاق را چون جسد بی‌جان می‌دانست.

پنجم، جالب‌تر آنکه همه‌ی این‌ها با رشد عقلانیت پدید می‌آیند؛ چراکه وقتی عقل شکوفا شود، نه خدایان دروغین را می‌پذیرد و نه ظلم و ناحقیقتی را. از این‌رو پیامبر ص می‌فرماید: خداوند متعال میان بندگان خود هیچ چیزى را باارزش‌تر از خردمندى تقسیم نکرده است (الکافی،   ج 1، ح 11).

علی‌ع وظیفه‌ی انبیا را در درجه‌ی اول اثاره‌ی «دفائن العقول»، یعنی پاک کردن گرد و غبار از گنجینه‌های عقلانیت انسان‌ و آشکار ساختن توانمندی‏های پنهان‌شده‌ی عقل‏ها می‌داند: یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ (خطبه‌ی اول) ...

 دکتر محسن زندی/ روانشناس

مثبت اندیش باشیم تا زندگی شادی داشته باشیم

در دنیایی زندگی می کنیم که منفی ها و افراد منفی دور و بر ما هستند و هر لحظه می توانند به سراغ ما آمده وذهن ما را درگیر خود کنند ، در این وضعیت – که کم هم نیست چه کنیم ؟


4 راهکار مفید برای دوری از منفی ها :


1-      تا جایی که میشه از منفی ها فاصله بگیریم


تا جایی که می توانیم خودمان جملات منفی بکار نبریم ، خودمان موسیقی منفی گوش ندهیم و تا جایی که امکان دارد رابطه ی خود با افراد منفی را به حداقل برسانیم.

امام صادق فرمودند که از پدر شنیدم " ترک اموری که برای تو سودی ندارد، از نیکی است"

2-      جریان رو عوض کنید.


مثلا اگه کسی بهتون گفت "مردم همه بی انصاف شدن"

در جوابش بگید:

"من یه پسر خاله دارم، یه کیف پیدا کرد، سه روز دنبال صاحبش بود"

"یه تعمیر کار تو محله ی ماست، خیلی عالی تعمیر می کنه و واقعا با انصاف دستمزد میگیره"

"یه کفاش میشناسم که خیلی خوب تعمیر میکنه و خیلی هم منصفانه دست مزد میگیره"

بالاخره هر کس برای خودش چند تا مثال داره.
جریان رو عوض کن و یا به جریان خط و ربط صحیح بده ولی ما بدتر با جریان همراهی می کنیم.

.
.
یکی به من گفت "آقا مردم همه دزد شدن"!
با صدای بلند گفتم " برو عقب"!
عین برق گرفته ها گفت "چیه؟"
گفتم "خوب همه دزدن دیگه. یه وقت جیبم رو نزنی. تازه شاید منم جیبت رو بزنم."
گفت "نه من قصدم جسارت نبود."
گفتم "ولی جسارت کردی عزیز من! وقتی میگی همه دزد شدن یعنی منم دزدم؛ تو هم دزدی."
.
.

3-      یه جاهایی لازمه توجه نکنیم. ( اصل تغافل )

چون توجه کردن به جریان منفی باعث میشه برخورد در لحظه بکنیم، پاسخ در لحظه بدیم و موضوع خراب تر بشه.از در خونه شوهر میاد تو:

- "سلام"
- "سلام و زهر مار. کی می میری از دستت راحت بشیم. الهی جنازت بیاد."

- "جنازه ی خودت بیاد و جد و آبادت با اون فامیل های فلان فلان شده ات"

یکی این میگه یکی اون میگه ...

جریان منفی مدام بزرگ و بزرگتر میشه.

یه جاهایی لازمه به جریان منفی توجه نکنیم.بلافاصله محیط رو ترک کنیم.پاسخ در لحظه ندیم.عکس العمل در لحظه نشان ندیم.


من نشستم تو ماشین پشت چراغ قرمز.

ماشین عقبیه هم داره اس.ام.اس میده ، هم داره رانندگی می کنه.ناگهان میزنه به سپر عقب ماشین من.چیزی هم نمیشه ها، فقط یه تکونی میخوریم.

- "گاری چی.

- "باباته"

به سه دقیقه نمی کشه که یکی باید جارو خاک اندازه بیاره دل و روده ها رو جارو کنه.جواب در لحظه ممنوع چون باعث میشه جریان منفی بزرگ تر بشه.

- "گاری چی"

- سکوت

- " گفتم گاری چی ها"
- سکوت

- "گاری چی گاری چی گاری چی گاری چی گاری چی !!! ..."
- همچنان سکوت.
یه جاهایی لازم است ما به جریان منفی توجه نکنیم و سریع در بیرم تا اوضاع عوض بشه.

4-      هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای ؟... من در میان جمع و دلم جای دیگر است!


اینجا هستم ولی اینجا نیستم!
ما سال هاست که چیزی رو که نباید می دیدیم به چشم مون گفتیم ببین.
ما سال هاست که چیزی هایی رو که نباید می شنیدیم به گوش مون گفتیم بشنو.
حالا به چشممت بگو حق دیدن نداری!
حالا به گوشت بگو حق شنیدن نداری!
.
.
نشستم توی یه محفلی.مثلا عروسی خواهرم.
میرم میشینم کنار این میز، می بینم دارن غیبت می کنن ...
پا میشم میرم کنار یه میز دیگه می شینم.می بینم دارن یک نفر رو مسخره می کنن:
"لباس های اون رو ... هه هه هه".
پا میشم میرم میز اون وری میشینم:
"لباس های این رو ... هه هه هه".
پا میشینم میرم یه میز دیگه:
"آقا یه جک برات بگم ... یه تهرانیه بود ... هه هه هه"
اگه بخوام برم، مردم میگن "ببین ... اینا همه شون دعوا دارن ... داداش عروسی خواهرش نمی مونه"
چه کار کنم؟
؟
؟
اون جا باش ولی نباش.
به گوش ها ت بگو دیگه نشنو.
یه موضوعی رو انتخاب کن خارج از اون مجلس و فکر کن به ان موضوع.ذهنت رو از اون محیط پرواز بده به یک جای دیگر.دیدین تا حالا دارین حرف میزنین و یه نفر نشسته یه گوشه ای و بقیه میگن "نگاه اینو ... تو باغ نیست اصلا"
لطفا تو باغ نباش!
اگه هیچ کدوم از سه توصیه قبل جواب نداد و نتونستی جلوی رفتار های منفی دیگران رو بگیری لطف کن اونجا باش ولی اونجا نباش!

 اینها راههایی بود برای اینکه بتوانیم تا حد ممکن از منفی هایی که خارج از دست ما برایمان پیش می آید دوری کنیم ...


بر گرفته از کلاس کلیدهای موفقیت

خوشه‌ گندم‌

او پیامبری‌ بود که‌ کتاب‌ نداشت. معجزه‌ای‌ هم.اسباب‌ رسالت‌ او تنها خوشه‌ای‌ گندم‌ بود که‌ خدا به‌ او داده‌ بود. خدا گفته‌ بود: دشمنان‌اند که‌ معجزه‌ می‌خواهند، معجزه‌ای‌ که‌ مبهوتشان‌ کند.
دوستان‌ اما تنها با اشاره‌ای‌ ایمان‌ می‌آورند. و این‌ خوشه‌های‌ گندم‌ برای‌ اشاره‌ کافی‌ است.
پیامبر، کوی‌ به‌ کوی‌ و شهر به‌ شهر رفت‌ و گفت: آی‌ مردم، به‌ این‌ خوشه‌ گندم‌ نگاه‌ کنید. قصه‌ این‌ گندم، قصه‌ شماست‌ که‌ چیده‌ می‌شود و به‌ آسیاب‌ می‌رود تا ساییده‌ شود و پس‌ از آن‌ خمیری‌ خواهد شد در دست‌های‌ نانوا؛ و می‌رود تا داغی‌ تنور را تجربه‌ کند، می‌رود تا نان‌ شود، مائده‌ مقدس‌ سفره‌ها.
آی‌ مردم، شما نیز همان‌ خوشه‌های‌ گندمید که‌ در مزرعه‌ خدا بالیده‌اید. نترسید از این‌ که‌ چیده‌ می‌شوید، خود را به‌ آسیابان‌ روزگار بسپارید تا در آسیاب‌ دنیا شما را بساید، تا درشتی‌هایتان‌ به‌ نرمی‌ بدل‌ شود و سختی‌هایتان‌ به‌ آسانی.
خداوند نانوای‌ آدم‌هاست. خمیرتان‌ را به‌ او بدهید تا در دست‌هایش‌ ورزیده‌ شوید، خدا بر روحتان‌ چاشنی‌ درد و نمک‌ رنج‌ خواهد زد و شما را در دستان‌ خود خواهد فشرد؛ طاقت‌ بیاورید، طاقت‌ بیاورید تا پرورده‌ شوید.
و کیست‌ که‌ نداند خداوند او را در تنور خود خواهد نشاند؛ این‌ سنت‌ زندگی‌ است. اما زیباتر آن‌ است‌ که‌ با پای‌ خود به‌ تنورش‌ درآیید و بسوزیید، نه‌ از سر بیچارگی‌ و اضطرار، که‌ از سر شوق‌ و اختیار.
پیامبر گفت: صبوری‌ کنید تا نان‌ شوید؛ نانی‌ که‌ زیبنده‌ سفره‌های‌ ملکوت‌ باشد. صبوری‌ کنید تا نان‌ شوید؛ نانی‌ که‌ به‌ مذاق‌ خدا خوش‌ آید.
هزاران‌ سال‌ است‌ که‌ نان‌ در سفره‌ آدمی‌ است‌ تا به‌ یادش‌ آورد قصه‌ خوشه‌های‌ گندم‌ و آسیاب‌ و تنور را... قصه‌ نان‌ پختن، نان‌ قسمت‌ کردن، نان‌ شدن‌ را...


عرفان‌ نظرآهاری‌

به "خدا" که می رسیم همه فیلسوفیم!

جالبه قرص رو  از دکتر می گیریم بدون اینکه فلسفه اش رو بدونیم ، می خوریم ولی نوبت به خدا که میرسه ، میگیم :نه، باید فلسفه اش رو بدونم وگرنه نماز نمی خونم !

دکتر بهت میگه قرص رو 8 ساعت یکبار بخور ، میخوری صداتم در نمیاد ، تا حالا شده به دکتر بگی : تا فلسفه اش رو نگی نمی خورم؟ یا بگی اصلا 24 ساعت یکبار می خورم تا چشت درآد !

ولی به خدا که می رسیم همه فیلسوفیم!


بر گرفته از کلاس کلیدهای موفقیت

 

خداوند در مکانهایی دور از انتظار، به دست افرادی دور از انتظار و در زمانهایی  دور از انتظار معجزات خود را به انجام می رساند ...

فلورانس اسکاول شین