در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

شب تاب های حقیر ...


خورشید گریخته

از مزرعه ی زرین این شرقِ فراگیر
از آن دم که  آفتابگردان های عاشق
به شب تاب های حقیر غروب هنگام
 اقتدا می کنند ...

آرشید

یکپارچگی وجود

هر کدام از ما بخش‌های سالم و بخش‌‌های آسیب‌دیده‌ای داریم. هر کدام از ما خاطراتی از تلخی، ناکامی، آسیب‌دیدن، بی‌توجهی، رها شدن، جداافتادن و ... را از روزهای آغازین زندگی با خودمان داریم که به مدد دفاع‌های روانی، پنهان یا فراموش‌شان کرده‌ایم.

 زمانی که رخداد ناخوشایندی در بیرون اتفاق می‌افتد، آن بخش‌های آسیب‌دیده فراخوانده می‌شوند، در کانون تجربه‌های عاطفی ما قرار می‌گیرند و به وحشت، اندوه و درماندگی ما دامن می‌زنند. در این لحظات، توانِ حل مسئله و ابزارهای بزرگسالانه‌مان از کار می‌افتند و کودکی می‌شویم که می‌کوشد به هر طریقی خود را از این مخمصه بیرون بکشد (مثل این روزهای بسیاری از ما).

آنچه در این واپس‌رویِ روانی به کمک مان می‌آید بخش‌های سالم‌تر و رشدیافته‌تر "خود" ما است. سازگاری، بهبود و به زندگی بازگشتن در گرو یکپارچه شدنِ دوباره این بخش‌های سالم‌ با بخش‌های آسیب‌پذیر است. این فرایند نیازمند زمان و گاه کمکِ روانشناختی است. کمک روانشناختی یعنی دیگری‌ای که با همراهی‌اش به فرد امکان می‌دهد آن بخش‌های سالم را دوباره ببیند، تجربه‌ کند و به روزها و لحظاتش بازگرداند.

محمود مقدسی

فکر می کردم در حضور شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد!

  فکر نمی کردم حضور شمعدانی ها باعث آزار گل های لادن شود. من  فقط یکی دو تا قلمه شمعدانی کاشته بودم اما بعد از یک دوره گل دادن، با هجوم رویش آنها مواجه شدم. تا به حال نمی دانستم شمعدانی ها از طریق بذر هم تکثیر می شوند و اصلا نمی دانستم شمعدانی ها تخم دارند اما آنها به دانستن و ندانستن من کاری نداشتند بذرها را پراکندند و از هر کدام بوته ای سر زد.

لادن ها که اتفاقی نبودند و البته شمعدانی ها هم مانند مردم نمی دانستند که لادن اتفاقی نیست زیر دست و پای شمعدانی ها مچاله شدند. چقدر دلم برایشان سوخت. عکس دوم قبل از حضورشمعدانی هاست که حضورشان نه تنها شقاوت را آب نکرد که به آن دامن زد!


uuuu_f7gv.jpg img_20190525_171131_ogar.jpg


پی نوشت: اگر با اشعار سهراب سپهری انس و الفتی ندارید بهتر است از خیر خواندن این پست بگذرید چون احتمالا چیزی از آن سر درنمی آورید.

زندگی روی جزیره یک نفره اخلاق!

زندگیِ اخلاقی یک انتخاب است؛ انتخابی سخت که برای پاییدنش بسیاری چیزها را باید از دست داد. در جامعه ای که اخلاق، معیار نیست، مهم‌ترین نتیجه اخلاقی زیستن تنهاتر شدن است و بی نصیب ماندن از هزار و یک امکان و فرصت احتمالی.

در جامعه بی اخلاق، اخلاقی رفتار کردن، آینه داری در محلت کوران است و مُشک و گلاب پراکندن در بازار دبّاغان. برای مشامی که به سرگین سگان معتاد است، روایت گل سرخ و قصه آهوی خُتن، معنایی ندارد. 

اما آنکه در محلت کوران آینه داری می کند و در بازار دبّاغان، عطاری باز می کند، ابله ترین مردمان نیست که شجاع ترین آنهاست. 

گاهی بیهوده ترین کار، همان بهترین کار است. گاهی کوبیدن آب در هاون، همان شرافت است. آنکه در جامعه بی اخلاق قدم در قلمرو اخلاق می گذارد، خود را به جزیره ای تبعید می کند که مساحتش به قدر یک گام است. جزیره ای معلق در باتلاق نجاست و تعفن و اگر اندکی بلغزد، خود نیز افتاده است. 

اما تنها آن کس که سکونت روی این جزیره را بیاموزد، می داند که خوشبختی چیست: یک جور قدرت نامرئی، یک‌ جور رضایت ناگفتنی، یک جور وجد نهان. این خوشبختیِ ناپیدا اما آنقدر واضح است که حتی نابیناترین آدم ها هم آن را می بینند و منکرترین آدم ها هم غبطه اش را می خورند. 

راستی اگر روزی خواستی اقامت روی جزیره معلق یک نفره اخلاق را انتخاب کنی، بدان که دیگر نه دوستی برایت می ماند نه دشمنی! بدان که از آن پس صاحب دشمنانی می شوی که مجبورند دوستت بدارند و دوستانی که ناگزیرند از تو متنفر شوند! 

عرفان_نظرآهاری

کسی چه می داند؟!

کسی چه می‌داند؟ اصلا مقصودتان چیست که آدم آخرش می‌میرد؟ شاید انسان صد حس داشته باشد که در موقع مرگ، فقط پنج حس آشنا و معروفش از بین برود و ‌نود و پنج حس دیگرش زنده بماند...


باغ آلبالو/آنتوان چخوف

ترجمه‌ سیمین دانشور


شبیه چیست ؟!


شبیه مقصد است یا به شکل راه؟

شبیه قله است یا به شکل چاه ؟

شبیه چیست عشق، اوج  یا پرتگاه؟!

The Forty Rules of Love

خواندن کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک را تمام کردم؛ یک رمان سطحی و خام و بی ارزش که من واقعا متاسفم از اینکه وقتم را با خواندن آن تلف کردم.  از نظر من کتاب کیمیا خاتون اثر سعیده قدس که در همین زمینه( زندگی شمس و مولوی) نگاشته شده،بسیار زیباتر است و اصلاً قابل مقایسه با کتاب ملت عشق نیست؛ رمانی جذاب و منسجم که تا حد زیادی منطبق با واقعیات تاریخی است (برخلاف کتاب ملت که عشق که زاییده ذهن نویسنده است).مثلا در تاریخ آمده که کیمیا، دختر محمد شاه بوده که با مرگ محمد شاه و  ازدواج کرا خاتون (همسر محمد شاه)با مولوی، به عنوان دخترخوانده وارد زندگی مولوی می شود نه اینکه دختری روستایی بوده که برای درس  و مکتب نزد مولوی آمده باشد! و یا اینکه کیمیا و پسر مولانا -  علاء الدین- عاشق هم بودند و علت قتل شمس هم - که کیمیا را علیرغم تمایلش به او داده بودند- همین بود یعنی علا ءالدین شمس را بخاطر تصاحب کیمیا کشت ولی در کتاب مذکورآمده که کیمیا از شمس خواستگاری کرد و این خواستگاری به ازدواج کشیده شد!! که این اصلا با فرهنگ آن زمان سازگاری ندارد هم اکنون نیز با فرهنگ عامه مردم سازگاری ندارد (به غلط یا درست بودنش کار ندارم) که زن از مرد خواستگاری کند آن هم مردی که سن و سالش سه برابر او باشد!

از اینها گذشته ، شعار زدگی، ترویج روحیه فمنیستی، برداشتن مرز عشق و هوس و یکی انگاشتن این دو به گونه ای که ارتباط هوس آلود یک زن امریکایی متاهل با مردی بیگانه را با عشق شمس و مولوی مقایسه می کند از دیگر ویژگی های منفی کتاب ملت عشق یا همان  The Forty Rules of Love (چهل قاعده عشق) است.

در هرحال اگر کسی قصد خواندن این کتاب را دارد به او توصیه می کنم که وقتش را تلف نکند و به جای آن کتاب زیبای کیمیا خاتون اثر سعیده قدس را مطالعه کند.

از سرکه تا شراب، راهی نیست!

یکی از شهرداران سابق تهران(در دهۀ هفتاد) در مصاحبه‌ای می‌گوید: وقتی شهردار تهران شدم، گمان می‌کردم که وظیفۀ من «شهرداری» است؛ اما پس از چند هفته فهمیدم که وظیفۀ من «شهرداری‌داری» است؛ چون خود شهرداری تهران به قدری مسئله و پرسنل و مشکل دارد که حل آنها رمقی برای شهردار باقی نمی‌گذارد تا به مسائل شهری هم برسد.

 این سخن جناب شهردار سابق، خالی از طنز و مبالغه نیست؛ اما به‌واقع بسیاری از مسائل ما کم‌وبیش همین‌گونه است. مثلا شغل ما، گاهی همۀ انرژی و شادابی ما را می‌گیرد؛ در حالی که شغل برای زندگی است، نه زندگی برای شغل. به قول سعدی: خوردن برای زیستن است، نه زیستن برای خوردن.

دین و دینداری هم دچار همین آسیب شده است. دین برای این بود که به زیست معنوی یا خاکی انسان رونق بدهد؛ نه اینکه مسئله‌ای بر مسائل لاینحل بشری بیفزاید. قرار بود دین به داد ما برسد و گره از کار فروبستۀ ما بگشاید، نه اینکه خود معادله‌ای سخت و پیچیده شود.

دین، نه برای آن بود که ما «درد دین» داشته باشیم؛ برای آن بود که دردی از ما دوا کند.‌ به قول مولوی، آب، آب است اگر بتواند آتش را فرونشاند؛ نه آنکه همچون نفت، آتش را مدد رساند: «آب، آتش را مدد شد همچو نفت!» دین، دین است اگر باری از دوش انسان بردارد، نه آنکه باری بر گردۀ او بگذارد؛ یار شاطر باشد، نه بار خاطر. این همه نزاع و اختلاف و جدال در دین و در میان دینداران، نشانۀ چیست؟ آیا دینی که پیامبر(ص) عرضه کرد، پیچیده و تفرقه‌انگیز و دشمن‌ساز بود؟ قرآن کریم می‌گوید: «یه یاد آرید که شما [پیش از بعثت] دشمنان یک‌دیگر بودید و خدا دل‌های شما را به هم نزدیک، و برادری را جانشین دشمنی کرد.»(سورۀ آل عمران، آیۀ 103) چه نسبتی است میان دین محمد(ص) که توانست از بت‌پرستان مکه و مدینه، خداپرستانی همدل و همراه بسازد، با دین ما که مسلمانان را نیز هزار فرقه کرده و به جان هم انداخته است؟

از همین‌جا می‌توان فهمید که آنچه باعث شقاق و دشمنی و دوری انسان‌ها از یک‌دیگر است، دین نیست؛ حتی اگر صدها استدلال و گزارۀ دینی پشتیبان آن باشد. اگر دین، آن است که اعراب جاهلی را از برادرکشی، خون‌ریزی، ظلم، اضطراب، غارت‌گری، پراکندگی و جنگ‌طلبی نجات داد(نهج البلاغه، خطبه 91 و 94)، آنچه در میان ما است، کفر و شرک و بی‌دینی است، نه دین؛ اگرچه میان آن دو، هزاران مانندگی و شباهت ظاهری باشد. آنان که سرکه انداخته‌اند، می‌دانند که از سرکۀ حلال تا شراب حرام راهی نیست. حافظ نیز هشدار داده است که «ره از صومعه تا دیر مغان این‌همه نیست.»

✍️ مرحوم رضا بابائی

خوش به حال دانه ها و سبزه ها!

از سال نو، غیر از لطافت هوا و جوانه زدن گیاهان، هیچ چیزش برایم جالب و جذاب نیست.البته باید اضافه کنم که نه تنها جالب و جذاب نیست که تا حدی منزجر کننده هم هست! مخصوصاً کلیشه های تکراری از قبیل:

سال نو مبارک

سال خوبی داشته باشید

 صد سال به این سالها و ... 

جملاتی که غالباً بر زبان جاری می شود نه از ته دل.

یا دید و بازدیدهای تشریفاتی که عموماً تن به آن می دهیم تا پشت سرمان حرفی نزنند و ما را به بی آدابی متهم نکنند. بدتر از همه رسم مضحک دیدار پس دادن یا همان بازدید است که اصلا بدون آن، نوروز منعقد نمی شود! مگر می شود که کسی به دیدن ما بیاید و کلی آجیل و میوه و شیرینی مصرف کند و ما یکی دو روز بعد به دیدنش نرویم و تلافی نکنیم؟! حالا دیگر مهم نیست که تا نوروز سال بعد، به همدیگر کاری نداشته باشیم و حتی در صورت نیاز به داد هم نرسیم

در سال نو خانه ها را تمیز و از غبار پاک می کنیم اما به دل هایمان که غبار کدورت مثل تار عنکبوت آن را پوشانده کاری نداریم. جامه نو می پوشیم و قلب مان کهنه است.  آن قلب نو و دست اولی که خدا در وجود مان به کار گذاشته آنقدر زنگار بسته که دیگر نمی شود گفت قلب است، انگار تکه سنگی است تعبیه شده در سینه ما ...

بیاییم در این سال نو با قلب تکانی در کنار خانه تکانی، وجودمان را بازبینی کنیم و زباله های انباشته شده  در آن را دور بریزیم. بیاییم از ته دل برای همدیگر دعا کنیم.

من برای شما که در این لحظه این سطور را می خوانی از ته دل دعا می کنم که سالی سرشار از موفقیت و شادکامی و برکت و معنویت و سلامتی و نشاط داشته باشی و این بهار و تمامی بهاران بر شما مبارک باشد.

یک ساعت جلو، یک ساعت عقب!

سرانجام مجلس، بزرگترین مشکل این مملکت را حل کرد

ما در کشوری زندگی می کنیم که خوشبختانه همه چیز - غیر از عقربه های ساعت- در سر جای خود قرار گرفته و نظم و انضباطی مطلوب بر همه ارکان کشورحکمفرماست. فقر و تبعیض و فساد و گرانی و اختلاس و رانت خواری و کاغذ بازی و قانون گریزی و اختلاف طبقاتی بکلی ریشه کن شده و مردم در اوج خوشبختی و رضایت و رفاه و آرامش  زندگی می کنند. اقدام مدبرانه مجلس، آخرین مشکل این مملکت را هم حل کرد و  قانون تغییر ساعت که وفق آن، عقربه های ساعت متناسب با فصول گرم و سرد سال یک ساعت به جلو و عقب کشیده می شد، لغو شد و ما دیگر هیچ دغدغه ای نداریم!

 مشکل کوچکی نیست که هر شش ماه یکبار ناچار شوی از چارپایه بالا بروی و با تلاش طاقت فرسا، عقربه های ساعت دیواری را یک ساعت جلو یا  عقب بکشی! تازه با این کار مگر چقدر در مصرف انرژی صرفه جویی می شود، بیشتر از دوسه ساعت در روز؟!  الحمدالله ما که مشکلی در تامین انرژی مخصوصا نیروی برق نداریم و مثل کشورهای دیگر مرتب شعار نمی دهیم که لامپ اضافی خاموش! و فیش های برق دولا پهنا هم برای مان صادر نمی شود.  از سوی دیگر اگر خدای نکرده موقع جلو و عقب کشیدن ساعت ، چهار پایه بشکند و دست و پایمان آسیب ببیند چه کسی جوابگوست؟! خدا رو شکر مجلس با درایت فوق العاده خود جلوی این بحران های احتمالی را هم گرفت.  کاش کشورهای اروپایی و آمریکایی هم از این اقدام مسئولیت پذیرانه(!) مجلس ما  الگو برداری می کردند و برای همیشه خود را از زحمت جلو و عقب کشیدن ساعت خلاص می کردند.کسی چه می داند شاید اصلاً کل مشکلات کشورهای اروپایی و آمریکایی ناشی از همین تغییر ساعت باشد و اگر ساعت را تغییر ندهند همه مشکلات شان حل شود. مثلا  اقتصاد توسعه نیافته و درهم شکسته کشور های اروپایی و فقر و بدبختی مردم که ناچارند کلیه های خود را برای امرار معاش بفروشند و یا کودکان سر در سطل های زباله  کنند و از آن ارتزاق  کنند شاید از تغییر ساعت باشد...

این که در کانادا، دوربین های مداربسته یک زندان حک شود و رسوایی بزرگی برای مسئولین آن کشور به بار آورد یا در سوئد، فایل صوتی لو رفته از اختلاف برخی از سران آن کشور در تقسیم سودهای باد آورده  باعث آبروریزی در سطوح بالای مدیریتی کشور شود؛

یا مثلا دیکتاتوری و خفقان و بیکاری و تورم در سوئیس؛

یا ناوگان فرسوده هوایی و سقوط مکرر هواپیما ها در امریکای شمالی  ...شایدهمه اینها از جلو و عقب کشیدن ساعت ها باشد!

در هر حال اهتمام مجلس در حل اساسی ترین معضل  کشور، در روزهای پایانی سال بسیار قابل تحسین است و  نشانگر هوش و ذکاوت و کارآمدی و تعهد و مسئولیت پذیری و مردمی بودن آنهاست ...