در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

کدوم صندلی؟

یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه: «امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه...!»
بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: «با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره!»


دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه.
بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد.


روزی که نمره ها اعلام شده بود، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود!
اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود: «کدوم صندلی؟»

 

منبع: yekibood.ir

هیچ بن بستی وجود ندارد یا راهی خواهیم یافت و یا راهی‌ خواهیم ساخت!

 

پیرمردی در یکی از روستاهای آمریکا به تنهائی زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار برایش سخت بود و تنها پسر او هم در زندان به سر می برد.

 

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

 

"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نمی توانم سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت این کار را دوست داشت اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی و مشکل من حل می شد ...

دوستدار تو پدر".

 

طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام"!

 

صبح فردا  مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و  از او پرسید که چه اتفاقی افتاده ؟


پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم"!



 منبع:بیتوته