در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

دلیری جان و دلبری قلم

نوشتن، آن روی سکۀ اندیشیدن است و اندیشیدن، یعنی روی پای خود ایستادن، و فقط آدم‌های بالغ می‌توانند روی پای خود بایستند. پس نویسندگی، در رهن بلوغ فکری و روحی است و هیچ کس در کلاس‌های نگارش و ویرایش، بالغ نمی‌شود. آداب و قواعد نویسندگی، اصل نوشتن را به کسی نمی‌آموزد. نوشتن بدون اندیشیدن، مثل شنا کردن در ساحل است. برای شنا کردن باید دل به دریا زد. در ساحلْ تنها می‌توان شن‌بازی کرد. وقتی نمی‌اندیشی، فقط می‌توانی حرف‌هایی را که شنیدی یا خواندی، بازگویی؛ گیرم قدری بهتر از دیگران. اما کار قلم، پخش زنده است، نه لب‌خوانی یا بازپخش. آیا شما زندگی خود را بهتر و زیباتر تعریف می‌کنید، یا زندگی دیگران را؟ حرف دل خودتان را بهتر می‌زنید یا حرف دل دیگران را؟ قلم‌‌ عاریتی، جز زحمت نمی‌افزاید و همچون آبی که از ناودان می‌ریزد، «همسایه در جنگ آورد.» بر خلاف بارش باران از آسمان که طراوات می‌افزاید و «باغ صدرنگ آورد.»


آسمان شو، ابر شو، باران ببار

ناودان بارش کند نبْوَد به کار

آب باران باغ صدرنگ آورد

ناودان همسایه در جنگ آورد


قواعد و اصول و ظرافت‌های قلم، هیچ کس را نویسنده نکرده است؛ چنان‌که آشنایی با همۀ قواعد رانندگی، برای اتومبیل‌رانی در خیابان‌ها و جاده‌ها کافی نیست. نویسنده‌ای که افکار و اندیشیده‌های دیگران را نشخوار می‌کند، هرگز آن نیرو و توان را ندارد که دل‌ها را برانگیزد یا مغزها را دگرگون کند. به‌طور میانگین از هر صد نفری که دست به قلم می‌برند، یکی دست در انبان خود دارد؛ مابقی چشم به دست این و آن دوخته است.


از هزاران تن یکی زان صوفی‌اند

مابقی در دولت او می‌زیند


پس فقط اندیشنده می‌تواند نویسندۀ ماهری باشد، و اندیشیدن، به چیزی به اندازۀ شجاعت نیاز ندارد. شجاعت فکری، گوهری است نایاب، و سخت‌تر از هر فضیلتی که می‌شناسیم؛ اما آنگاه که این چشمه جوشیدن گیرد، دیگر سر ایستادن ندارد و پی در پی می‌‌آفریند و خشت‌خشت بر کاخ معرفت می‌افزاید. دلیری در عرصۀ فکر، غل و زنجیر را از دست و پای روح برمی‌دارد و مرغ جان را تا آسمان آزادگی به پرواز درمی‌آورد. جان دلیر است که قلم را دلبر می‌کند و زَهرۀ شیر است که اندیشه را زُهرۀ تابان.


دیدۀ سیر است مرا، جان دلیر است مرا

زَهرۀ شیر است مرا زُهرۀ تابنده شدم

 

مرحوم رضا بابایی

از زیباترین شعرهایی که خوانده ام

مشخص نیست

نه جای زخم هایت

نه آنان که زخمت زده اند

به برکه ها می مانی عزیزم

و هر سنگ که زخمی ات می کند

در تو آرام می شود

زخم ها زیباترت کرده اند

چون برکه ها

که با سنگ‌های خوابیده در بسترشان

زیباترند ...


  بادها کجا می میرند / حسن آذری