در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

قدرت کشندگی کرونا ده برابر آنفلوانزاست ...


بر خلاف آنچه که قبلا  اعلام شد سازمان بهداشت جهانی، روز دوشنبه ۲۵ فروردین تصریح کرد که قدرت کشندگی بیماری کووید ۱۹، ده برابر آنفلوانزای اچ۱‌ ان‌۱ است.

تدروس ادهانوم، رئیس سازمان بهداشت جهانی، گفت:

«داده‌های جمع‌آوری شده از چندین کشور به ما تصویری واضح‌تر از این ویروس، رفتارش و نحوه متوقف ساختنش می‌دهد.  کووید ۱۹ به سرعت انتشار می‌یابد و  ۱۰ برابر کشنده تر از ویروسی است که موجب همه‌گیری آنفلوانزا در سال ۲۰۰۹ شده  است.»

مرگ دختر شانزده ساله فرانسویی به نام ژولی، ذهن دانشمندان اپیدمیک را به خود مشغول کرده است. پرفسور کِکوله می گوید نمونه ژولی ثابت می کند که چین در باره این اپیدمی حقیقت را نگفته است. در ایتالیا و در کشورهای دیگر نیز مرگ جوانان در اثر کرونا مشاهده شده است.آیا  دولت چین خود ، این واقعیت را می دانسته و پنهان کرده است؟


شمار مبتلایان به بیماری کووید-۱۹در جهان به مرز ۲میلیون نفر رسیده است و این بیماری واگیردار تا بامداد دوشنبه ۱۳ آوریل بیش از ۱۱۴ هزار قربانی بر جای گذاشته است.

 

درد زندگی

در ماه‌های گذشته، روزها و شب‌هایی بر من گذشت که درد تا مغز استخوانم را به آتش می‌کشید؛ اما در اوج درد، چهرۀ خندان زندگی هیچ‌گاه از پیش چشمان من نرفت. یادآوری لحظه‌ای که در آن زندگی دوباره به روی من می‌خندد، به من آرامش و تحمل می‌داد. اینکه می‌دانستم تا چند ساعت یا چند روز یا حتی چند ماه دیگر، دوباره لختی آرام می‌گیرم و دوباره اندکی طعم زندگی را می‌چشم، بهترین مسکن و آرام‌بخش بود. می‌نالیدم و زمزمه می‌کردم: 

درد و غم را حق پی آن آفرید/تا از آن دو خوشدلی آید پدید

عشق به زندگی، تحمل هر رنجی را آسان می‌کند. عشق به زندگی، روح اخلاق و فضیلت‌مداری است، و هر دردی جز درد زندگی، عین بی‌دردی و کمال بیهوده‌گردی است. در جهان، از گرگ گرسنه و مار زخمی آنقدر نباید ترسید که از کسانی که زندگی را نمی‌فهمند و قدم زدن در پارک را و رفیق‌بازی را و دوستی با حیوانات را و عشق‌ورزی با طبیعت را و خندیدن و رقصیدن را و موسیقی را و نشستن بر روی صندلی‌های سینما و تئاتر را. آنان که جز به نفوذ و اقتدار بیشتر نمی‌اندیشند و جز صدای طبل جنگ، قلب و روحشان را نمی‌نوازد، هراس‌انگیزترین جنبندگان روی زمین‌اند، حتی اگر پشت مقدس‌ترین آرمان‌های انسانی سنگر بگیرند. اگر ملتی گرفتار چنین پشیمنه‌پوشان عبوسی شد، جز این راهی ندارد که زندگی و شادی را پر و بال دهد تا فضا را بر آنان تنگ کند. 

عبوس زهد به وجه خمار ننشیند/مرید خرقۀ دردی‌کشان خوش‌خویم

رضا بابایی /روحش شاد

یک پرسش بسیار ساده!

 

این روزها مسئولان جمهوری اسلامی بویژه در وزارت خارجه، با تکیه بر مخاطرات گسترش کرونا در ایران و جهان، کارزاری رسانه‌ای در جهت لغو تحریم‌های آمریکا علیه ایران به راه انداخته‌اند.

نخستین نکته‌ای که در این مورد به ذهن هر بشری می‌رسد این است که حکومت ایران به دلیل نوع منافع و هویتی که برای خود تعریف کرده است، به آزادی و حتی مرخصی بسیاری از زندانیان سیاسی در این شرایط خطیر شیوع کرونا که هیچ هزینه‌ای هم برایش در پی ندارد، رضایت نمی‌دهد، اما در همان حال از ترامپ می‌خواهد که تحریم‌هایی را که بنا به منافع خاص خود و با تحمل هزینه‌های گوناگون علیه ایران وضع و تحمیل کرده است، به علت شیوع کرونا به یکباره رفع کند؟

پاسخ محمد جواد ظریف و همکارانش در وزارت خارجه به این پرسش بسیار ساده چیست؟


نگاه متفاوت (احمد زیدآبادی)

@ahmadzeidabad 


هنر "بی عملی" !

هیچ کاری نکردن یکی از سخت ترین کارهاست !چرا که ما عادت کرده ایم همیشه کاری انجام دهیم و مشغول باشیم. و این موجب همین استرس زیادی است که همه ما در زندگی تجربه می کنیم.ما هنر بی عملی را فراموش کرده ایم.
  سید محمد مهدی شهیدی - ما در دنیای شلوغی زندگی می کنیم و نوعی باور در ما وجود دارد که همیشه باید کاری کرد و دست روی دست گذاشتن کاری خطاست. به همین خاطر مدام در حال انجام کارهای مختلف هستیم.
اما وقتی مدام مشغول به کاری هستیم در مغز ما چه اتفاقی می‌افتد؟

دکتر دنیل لویتین عصب‌‌پژوه در این باره می گوید: هربار که شما توجه‌تان را از موضوعی به موضوع دیگه معطوف کنید، مغز باید یک جا‌به‌جایی عصبی-شیمیایی انجام بدهد که برای این کار از مواد غذایی موجود در مغز استفاده می‌کند. پس اگر چندکار را با هم اجرا می‌کنید، دارید به سرعت از یک چیز به چیز دیگه جا‌به‌جا می شوید، و با اینکار منابع عصبی را تحلیل می‌برید و برای همین است که در پایان روز دچار استرس و خستگی شدید می شوید.

اما وقتی کاری برای انجام دادن نداریم و به اصطلاح "بی حوصله "می شویم چه چیزی در مغز ما رخ می دهد؟

دکتر سندیمن، پژوهشگر حوزه "بی‌حوصلگی" میگوید: وقتی حوصله‌ شما سر می‌رود، یک شبکه‌ در مغز شما فعال می‌شود به نام "حالت پیش‌فرض." بنابراین بدن ما، موقع تا کردن لباس ها یا پیاده رفتن به سرکار به حالت هدایتگرِ خودکار درمی‌آید. این همان حالتی است که در فلسفه تائو به آن "وو وی" یا "بی عملی" می گویند.

حالا یک سوال: آخرین باری که هیچ کاری انجام ندادید کی بود؟ واقعا هیچ کاری. یعنی نه پیامک و نه اینترنت، نه تلویزیون، نه چت، نه غذا خوردن، نه مطالعه و نه حتی نشستن و یادآوری گذشته یا برنامه‌ریزی برای آینده؟ 

یک دهه قبل، ما توجه‌مان را هر ۳ دقیقه یک بار تغییر می‌دادیم. حالا هر ۴۵ ثانیه یک بار و در تمام طول روز این کار را می‌کنیم.  هر فرد به طور میانگین روزی ۷۴ بار ایمیل، کانال تلگرام، واتس آپ یا اینستاگرامش  را چک می‌کند.

پژوهش‌ها نشان می‌دهد «تمرکز نکردن» نیز به همان میزان «تمرکز کردن» اثرگذار و نیرومند است، اگرچه به شکلی متفاوت. ممکن است قدری عجیب به نظر برسد، اما در حالی که تمرکز کردن موجب می‌شود فعال‌تر و پرکارتر ظاهر شویم، تمرکز نکردن به خلاق‌تر شدنمان کمک می‌کند.

 زمانی که  در وضعیتی بی‌خیال و آسوده به سر می‌بریم، مثل اوقات بیکاری یا تنبلی، وقتی که هیچ کاری نمی کنیم ذهن‌مان به پرسه‌زنی‌های شگفت‌انگیز مشغول می شود و لحظه‌ای خاص را برای ربط دادن فکرهایی که در ذهن مان چرخ می‌خورند، انتخاب می‌کند.

نتایج یک مطالعه نشان می‌دهد که ۴۸ درصد مواقع ذهنمان مشغول پرسه‌زدن در آینده است. این در حالی است که زمان حال با ۲۸ درصد و زمان گذشته با ۱۲ درصد، سهم کمتری در این میان دارند. آن مقدار زمان باقی‌مانده هم ذهن مان عموما خالی یا رهاست. درصد دقیق این مواقع چندان اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است، روشن کردن این نکته است که پرسه‌زنی و سرگردانی افکارمان در اوقاتی که هیچ کاری نمی کنیم، آن گونه که تا پیش از این تصور می‌کرده‌ایم، تباه و بی‌حاصل نیست.

 "هیچ کاری نکردن" به ما فرصت می دهد تا به سه کار اساسی بپردازیم:

1- استراحت

وقتی حواس و توجه مان به هیچ‌چیز نیست و در وضعیت آسوده‌خیالی هستیم، به معنای واقعی مشغول استراحتیم. زمانی که خودمان را رها می‌کنیم و اجازه می‌دهیم ذهنمان آزادانه پرسه بزند، در حالت «تمرکز پراکنده» (Scatter Focus) هستیم؛ حالتی که تقویت‌کننده انرژی است و کمک می‌کند بعدا بتوانیم عمیق‌تر تمرکز کنیم. 

انجام کارهای لذت‌بخشی که نیازمند تلاش و تمرکز حواس نیست، می‌تواند در تقویت انرژی ذهنی مفید و موثر باشد.

برای مثال، می‌توانیم اوقاتی را به انجام سرگرمی‌های خلاقانه اختصاص دهیم (نقاشی کردن، کاردستی ساختن، خطاطی، باغبانی، آشپزی و ... )، یا بدون همراه داشتن موبایل، مسیری را بدویم، قدم بزنیم یا شنا کنیم. علاوه بر این، ثابت شده است انجام دادن کارهای معمولی که از سر عادت انجام می‌ شوند، خلاقیت مان را حین فکر کردن افزایش می‌دهند.

2- تدبیر و چاره‌اندیشی

تحقیقات نشان می‌دهد هنگام "هیچ کاری نکردن" 14 برابر بیشتر به آینده فکر می‌کنیم. همچنین، مواقعی که آسوده‌خاطریم و توجه‌مان به چیز خاصی معطوف نیست، 7 برابر بیشتر به اهداف بلندمدت فکر می‌کنیم. 

بدیهی است که تحقق این اهداف موضوع دیگری است، اما «هیچ کاری نکردن» اجازه می‌دهد در وهله نخست، قصدهایمان را مشخص و تعیین کنیم و اهداف‌مان را به یاد بیاوریم.

3- کشف ایده‌ها

در حالت هیچ کاری نکردن ذهن آسوده ما، سه مقصد ذهنی گذشته، حال و آینده را به هم پیوند می‌دهد. 

در مقایسه با وضعیت متمرکز، وضعیت "تمرکز پراکنده" به نحو قابل ملاحظه‌ای با بینش خلاقانه‌تر همراه است. 

برای مثال، ممکن است ناگهان ایده‌ای را که چند هفته قبل جایی خوانده‌ایم، به یاد بیاوریم و آن را به چگونگی حل و فصل وضعیت فعلی‌مان در محل کار ربط دهیم.

 اوج دستیابی به ایده‌های خردمندانه و دور از انتظار را زمانی تجربه می‌کنیم که در وضعیت تمرکز پراکنده حاصل از "هیچ کاری نکردن" به سر می‌بریم ...

چند توصیه برای بی عملی 

1- هیچ کاری نکردن سخت است پس روزانه 10 دقیقه برای آن تمرین کنید. در محلی که رادیو، تلویزیون و موبایلتان خاموش باشد در حالتی آسوده بنشینید و به جریان تنفس (دم وبازدم) خود توجه کنید ...

2- حداقل هفته ای یکبار در پارک یا خیابان ها قدم بزنید و اجازه بدهید که مسیر شما را هدایت کند. این تمرین را در کوچه پس کوچه های محله و شهرتان هم می توانید انجام دهید. مهم این است که مسیر را به خودش واگذارید نه آنکه خود شما انتخاب کنید. مقصد خاصی را دنبال نکنید.

3- روی سطحی مثلا کف اتاق پلاستیکی پهن کنید و مقداری ماسه یا خاک تمیز روی آن بریزید. بعد با تکه چوب یا انگشت شروع به رسم اشکال و خطوط فی البداهه کنید ...

و ...


   سواد زندگی  savadzendegi@

شگفتی و دیگر هیچ ...

من شگفتم؛ تو شگفتی؛ او شگفت است، و همه در نوع خود بی‌نظیر. خداوند جز شگفتی نیافریده است. جهان، انبان شگفتی‌هاست. برآمدن اندام گلی نازک از میان سنگ و گل و خاک، کم از تبدیل عصا به اژدها نیست. لقمه در دهان، اندکی بعد، خون است و هوش است و احساس و حافظه. معجزه است گیاه لاغری که زمین را می‌شکافد و می‌شکوفد، والبته موسی نیز به تقلید ازآن  گیاه ضعیف، یک بار نیل را شکافت. معجزه است خواب کودک در بستر آهنگ لالایی مادر، و البته عیسی نیز یک بار همین گفت و زندگی را در مرده‌ای بیدار کرد. معجزه است طعم گلابی، رنگ نسترن، وقت‌شناسی خورشید و دایگی ماه. به‌آسانی، ماه را به دو نیم کرد آن که به‌سختی دو نیمه انسان را به دیدار هم خواند. شگفت‌اند مردمی که به سیرک می‌روند تا شربت تعجب بنوشند، اما سختی زمین و نرمی هوا مدهوششان نمی‌کند. چه رازی است در اشتیاق ما به انحنای دلفریب اندام یک زن، و سردی ما از ادراک گرمای دست یک دوست محتاج؟ راستی چرا « کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد؟»  چرا « هیچ کس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت؟»

 فلسفه می‌بافیم، عرفان می‌لافیم، سیاست می‌بازیم؛ اما عرق پیشانی نانوای پیر محل، به وجدمان نمی‌آورد. کدام دروغ است؟ این یا آن؟

جهان پر از صداست؛ پر از تصویرها و جلوه‌های ویژه.

پرده وسواس بیرون کن ز گوش

تا به گوشَت آید از گردون خروش

شاعران، یک عمر سخن از یک تار زلف یار گفتند و هنوز مضمون‌های بسیاری بکر مانده است. سینماگران دوربین‌های کوچک و بزرگ خود را به‌دست گرفتند و به هر جا سرکشیدند؛ اما هنوز یک فِرم از زندگی کرم باغچه خود را به مرحله تدوین نرسانده‌اند. چه می‌کنیم در این دریای ناپیداکرانه؟ هر دری که می‌گشاییم رهی به حیرت دارد و دین که گمان می‌کردیم رسول آسمان است تا پنجره‌های معنا را یک‌یک به روی‌مان بگشاید، جز حیرانی نیفزود.

گه چنین بنماید گه ضد این

جز که حیرانی نباشد کار دین

صادق بود مرد گیاه‌خواری که بوفش را کور کرد و در بست و میان گازهای مسموم نشست. نبود؟ روح مجرد، بیگانه است و برتراند راسل دیر به فکر نوشتن اخلاق و ازدواج افتاد. حکایت ماست و دروغ‌های ما به فرزندانمان، شتر مولوی:

به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد

که نهان شدستم اینجا مکنیدم آشکارا

دروغ‌اند همه، جز لحظه‌هایی که چشم به هیبت بی‌قواره تلفن دوخته‌ای تا شاید صدایی از آن بشنوی. شاید کسی، نرم و نازک، حالت را بپرسد و گوشه‌ای از دلتنگی‌های خود را در گوش تو عشوه کند. آه که چقدر دوست می‌دارمت صدای غمگین. غم مخور إنهم یَرونَهُ بعیدا و إنا نراه قریبا ...


رضا بابائی ( دیروز از میان ما پر کشید تا دلتنگی هایش را در گوش آسمان زمزمه کند)

 

اجبارهایت را اهلی کن!


هر چیز را که انتخاب کنی، حتی اگر مرگ باشد به امری باشکوه بدل می شود. انتخاب را که از آدم بگیرند، خوشبختی دیگر معنایی ندارد. حتی بهشت اجباری هم جهنم است. تحمّل هر چیزِ تحمیلی دردناک است حتی اگر نامش عشق باشد.  اگر  روزی در محاصره اجبارهایت هیچ چاره ای نداشتی و هیچ گریزگاهی نبود، باید بلند شوی و فریاد برآوری و بگویی : این جهنم من است ، جهنم دوست داشتنی خودم، جهنمی که انتخابش کردم، جهنمی که اختیارش کردم، من برای رسیدن به این جهنم رنج بسیار بردم، من جهنمم را دوست دارم...!

من بارها چنین کرده ام و دیده ام که حتی جهنم اجباری، درها و پنجره هایی دارد در نهان  که وقتی بر آن رنگ انتخاب می زنی گشوده می شود.

من بر هر اجباری، دستی از سر اختیار می کشم ، اجبارها که انتخاب بشوند، زورشان کم می شود، قدرتشان را از دست می دهند، توان عذاب و شکنجه از آنها ستانده می شود.

همان اجبارهای وحشی  که شب و روزت را  به کابوس کشیده اند، پس از انتخاب، سر به زیر می شوند، دست از سرکشی می کشند، رام و اهلی می شوند...

این به معنای تسلیم و انفعال نیست؛ بلکه نوعی دیگرگون ساختن است؛ بیرون آمدن از زندان تصلب است، صاحب بیچارگی شدن خودش نوعی قدرت است، زمام اجبار را در دست گرفتن، صاحب اختیار شدن است.

مزرعه ای دارم با  گله گله  اجبار  که در آن می چرند،  پیش از آن اجبارهایم گرگ هایی بودند، درنده؛ اکنون اما گوسفندانی رامند.

من سرخوشم چون چوپان اجبارهای اهلی بسیارم...

 

#عرفان_نظرآهاری

حقیقت مسیراست یا مقصد؟1


حقیقت مقصد نیست، مسیراست. در مقابل ما نیست، در بین ما جاری است.

ما در حقیقت غوطه‌وریم؛  همانگونه که کودکان در آبی عمیق شنا می‌کنند، به زیر آب می‌روند، از نظر ناپدید می‌شوند و دوباره با جلبکی در دست و معمائی بر لب باز می‌گردند ...

به سوی حقیقت برویم، همانگونه که کودک به سوی بازی می‌رود: بازنده، برنده. برنده، بازنده. و همواره آمادۀ سخن گفتن است و پیوسته آماده‌ی بازی کردن ...


رفیق اعلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌/ ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

هیچ درختی پیام تبریک برای کسی نمی فرستد!

بهار اتفاقی نیست که در تقویم ها بیفتد و روی کاغذ.

بهار ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد  و با پیام هایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد. بهار اتفاقی ست که در دل می افتد و در جان و در رفتار و در زندگی.

هیچ درختی پیام تبریک برای کسی نمی فرستد.

درخت اما می شکفد، جوانه می زند، شکوفه می کند، سبز می شود... و ما باخبر می شویم که بهار است و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.

 

درختی که از شاخه ها و شانه هایش برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است ، اگر هزاران تقویم بهارانه نیز بر خود بیاویزد ، کیست که باور کند؟ چنین درختی غمنامه ای طنز آلود است.


عرفان_نظرآهاری