در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

از زیباترین شعرهایی که خوانده ام

کار ما در برزخ تردیــد از مردن گذشـــت 
عمرمان با هرچه شادی هرچه غم خوردن گذشت
زخم‌ها خوردیم اما زخــم‌هایی هم زدیم
عمـــر با آزار دیدن یا به آزردن گذشت
خون دل بُرد آن که جام آورد، آری زندگی
دور باطل بود، در آوردن و بردن گذشت
مثل یک فانوس در طوفان شبهای غریب
روزهای خوبمان با بیم افسردن گذشت
خنده‌هایی بود، اما بی‌سبب نشکفته ماند
بغض‌هایی بود، اما با فرو خوردن گذشت
اندکی‌ ای ابر بالای سر من گریـــــه کن
شاید این گل مدتی از خیر پژمردن گذشت

 زیر چتر ابر/مهدی شهابی

چقدر دنیا تنگ است!

نمی دانم همه این احساس را تجربه می کنند یا فقط من دچار آنم ، که هرچه سنم بالاتر می رود حس می کنم دنیا کوچکتر و تنگ تر می شود؛ تنوع و تکثر رنگ می بازد و زندگی به سمت بی‌رنگی و تکرار مکررات و محدودیت قالب ها و شکل ها و شخصیت ها پیش می رود.‌ حس می‌کنم فقط چند نفر آدم در دنیا وجود دارد و مابقی تکرار همان چند نفرند! همه اشیاء، ساختمان ها و حتی مفاهیم، معانی و سازه های معنوی هم همینطور

انگار همه چیز سطحی و بی عمق و کوچک و محدود است. گاهی از شدت تنگی و محدودیت دنیا، حتی دیوارها و حصار های جهان را در اطرافم احساس می کنم! 

یادش بخیر دوران کودکی، چقدر همه چیز نو و بکر و رنگارنگ و دوست داشتنی بود؛ تنوع در تمام ذرات هستی موج می زد و همه چیز زیبا و بی تکرار و تماشایی بود. چقدر رویاها و آرزوها عمق و بعد داشتند و چقدر به آدم انرژی و حس حیات می دادند.

گرمی یک رویای ساده می توانست تا مدتها آدم را سرزنده و امیدوار نگهدارد. خاطرم هست که رویای یک دورهمی ساده شب یلدا، تمام پاییز مرا گرم می کرد یا مثلا  یک گردش دسته جمعی در طبیعت، از مدتها قبل، شادی و اشتیاق غیر قابل وصفی در درونم می ریخت. 

اواخر اسفند که درختان کم کم شروع به جوانه زدن می کردند و مردم در تدارک نوروز، با شور و حرارت ،به اینطرف و آنطرف می رفتند، انگار زندگی به دلنشین ترین شکل خود درجریان بود ؛

چه حال و هوایی داشت رقص شکوفه های بهاری در آغوش نسیم .‌‌..

چه می شد اگر همیشه حس تازگی و طراوت و شور و اشتیاق در رگهای زندگی جریان داشت ؟ 

چه می شد اگر دنیا هیچگاه در دام تکرار و کسالت و کهنگی نمی افتاد و همه چیز نو و بدیع و زاینده و پویا بود؟

چقدر دلم کودکی می خواهد و دنیای کودکانه و شور و حال کودکانه ...