در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

باغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟!

 

آنچه پاییز را اینهمه ذوق‌انگیز کرده شکوهی است که در روایت مرگ دارد. در سرایش زوال، چیره‌دست است. مرگ را به رنگین‌ترین و شاعرانه‌ترین شیوه روایت می‌کند. به رسایی و گیرایی هر چه تمام

اگر بهار، محشر زندگی است و رستاخیز طبیعت و قاصد امید، پاییز، بازنشر رنگ و سفیر نومیدی است. راوی یادها است که بر شانه‌ی بادها از ما دور می‌شوند. حدیث دلِ افشان ماست که ذره ذره از برابر نگاه بهت‌زده‌ی ما پر می‌گیرد و راهی ناکجا می‌شود. حکایت خوشه‌های آرزوست که پیش از دانه بستن درو می‌شوند. آیینه‌ی زندگی است که یکسره هجرت و بی‌خانگی است، یکسره رفتن و چیزی فراپشت جا گذاشتن، یکسره دویدن و همیشه دیر رسیدن است.

انگار پاییز با دل ما هم‌رنگ‌تر است. شاید از این رو که دل ما هم بافته‌ای هزار رنگ است.

پاییز شاعرتر از هر فصل دیگری است. بهار اگر دلرباست چندان عجیب نیست. سرشار از دمیدن و تپیدن است و زیبایی خود را مرهون انفاس زندگی است. اما پاییز چه؟ قریحه‌ی شاعری خود را وامدار کیست؟ امید؟ زندگی؟ یا حضور پرهیبت و قاطع زوال؟

آنچه پاییز را اینهمه ذوق‌انگیز کرده همین قریحه‌ی جادویی و بی‌همتاست. زیبانُمایی آنچه قاعدتاً زیبا نیست. جامه‌ای زرنگاشته بر عریانیِ زوال دوختن و ترانه ساز کردن از سکوت مرگ. اینطور نیست؟

صدیق قطبی

استحاله شده ایم ...


نگاه کن به چه استحاله ای مبتلا شده ایم

ببین چگونه بردۀ پول و طلا شده ایم

چقدر غرق دروغ و ریا و فساد و بلا شده ایم ...


سادگی و شگفتی

برای دریافتن عظمت خدا، نیاز به دیدن چشم‌اندازهای شکوهمند ندارم، زیرا می‌ دانم که عظمت خدا در چیزهای ساده و کم مقدار جلوه‌گر می‌شود؛ با اینکه خیلی کم به گردش می‌روم، اما در هرتماشا، به یک نگاه مسحور می‌شوم. علف هرزی که صخره ها و سنگفرش‌ها را می شکافد تا بروید و جوانه بزند مرا به شگفتی وا می‌دارد و اندیشه‌ام را تغذیه می‌کند ...

  نور جهان/کریستین بوبن