هر کدام از ما بخشهای سالم و بخشهای آسیبدیدهای داریم. هر کدام از ما خاطراتی از تلخی، ناکامی، آسیبدیدن، بیتوجهی، رها شدن، جداافتادن و ... را از روزهای آغازین زندگی با خودمان داریم که به مدد دفاعهای روانی، پنهان یا فراموششان کردهایم.
زمانی که رخداد ناخوشایندی در بیرون اتفاق میافتد، آن بخشهای آسیبدیده فراخوانده میشوند، در کانون تجربههای عاطفی ما قرار میگیرند و به وحشت، اندوه و درماندگی ما دامن میزنند. در این لحظات، توانِ حل مسئله و ابزارهای بزرگسالانهمان از کار میافتند و کودکی میشویم که میکوشد به هر طریقی خود را از این مخمصه بیرون بکشد (مثل این روزهای بسیاری از ما).
آنچه در این واپسرویِ روانی به کمک مان میآید بخشهای سالمتر و رشدیافتهتر "خود" ما است. سازگاری، بهبود و به زندگی بازگشتن در گرو یکپارچه شدنِ دوباره این بخشهای سالم با بخشهای آسیبپذیر است. این فرایند نیازمند زمان و گاه کمکِ روانشناختی است. کمک روانشناختی یعنی دیگریای که با همراهیاش به فرد امکان میدهد آن بخشهای سالم را دوباره ببیند، تجربه کند و به روزها و لحظاتش بازگرداند.
محمود مقدسی
فکر نمی کردم حضور شمعدانی ها باعث آزار گل های لادن شود. من فقط یکی دو تا قلمه شمعدانی کاشته بودم اما بعد از یک دوره گل دادن، با هجوم رویش آنها مواجه شدم. تا به حال نمی دانستم شمعدانی ها از طریق بذر هم تکثیر می شوند و اصلا نمی دانستم شمعدانی ها تخم دارند اما آنها به دانستن و ندانستن من کاری نداشتند بذرها را پراکندند و از هر کدام بوته ای سر زد.
لادن ها که اتفاقی نبودند و البته شمعدانی ها هم مانند مردم نمی دانستند که لادن اتفاقی نیست زیر دست و پای شمعدانی ها مچاله شدند. چقدر دلم برایشان سوخت. عکس دوم قبل از حضورشمعدانی هاست که حضورشان نه تنها شقاوت را آب نکرد که به آن دامن زد!
پی نوشت: اگر با اشعار سهراب سپهری انس و الفتی ندارید بهتر است از خیر خواندن این پست بگذرید چون احتمالا چیزی از آن سر درنمی آورید.
زندگیِ اخلاقی یک انتخاب است؛ انتخابی سخت که برای پاییدنش بسیاری چیزها را باید از دست داد. در جامعه ای که اخلاق، معیار نیست، مهمترین نتیجه اخلاقی زیستن تنهاتر شدن است و بی نصیب ماندن از هزار و یک امکان و فرصت احتمالی.
در جامعه بی اخلاق، اخلاقی رفتار کردن، آینه داری در محلت کوران است و مُشک و گلاب پراکندن در بازار دبّاغان. برای مشامی که به سرگین سگان معتاد است، روایت گل سرخ و قصه آهوی خُتن، معنایی ندارد.
اما آنکه در محلت کوران آینه داری می کند و در بازار دبّاغان، عطاری باز می کند، ابله ترین مردمان نیست که شجاع ترین آنهاست.
گاهی بیهوده ترین کار، همان بهترین کار است. گاهی کوبیدن آب در هاون، همان شرافت است. آنکه در جامعه بی اخلاق قدم در قلمرو اخلاق می گذارد، خود را به جزیره ای تبعید می کند که مساحتش به قدر یک گام است. جزیره ای معلق در باتلاق نجاست و تعفن و اگر اندکی بلغزد، خود نیز افتاده است.
اما تنها آن کس که سکونت روی این جزیره را بیاموزد، می داند که خوشبختی چیست: یک جور قدرت نامرئی، یک جور رضایت ناگفتنی، یک جور وجد نهان. این خوشبختیِ ناپیدا اما آنقدر واضح است که حتی نابیناترین آدم ها هم آن را می بینند و منکرترین آدم ها هم غبطه اش را می خورند.
راستی اگر روزی خواستی اقامت روی جزیره معلق یک نفره اخلاق را انتخاب کنی، بدان که دیگر نه دوستی برایت می ماند نه دشمنی! بدان که از آن پس صاحب دشمنانی می شوی که مجبورند دوستت بدارند و دوستانی که ناگزیرند از تو متنفر شوند!
عرفان_نظرآهاری