اگر یک بسازبفروش در حومهی شهر بودم دستکم یک زنجیر به دیوارهای زردآجری خانههای ویلایی دوبلکس نصب میکردم تا وقتی که ساکنان حومه از تلویزیون و پینگپنگ و کارهای دیگری که در خانههای کوچکشان میکنند خسته شدند همدیگر را تا مدتی زنجیر کنند!
همه عاشق این کار خواهند شد. زنها میگویند «شوهرم دیشب منو به زنجیر کشید؛ عالی بود! شوهرت تا حالا این کار رو با تو کرده؟» و بچهها با اشتیاق دواندوان از مدرسه به خانه میآیند تا مادر زنجیرشان کند. این کار به کودکان کمک خواهد کرد تا تخیلاتی را که تلویزیون از آنها گرفته دوباره به دست بیاورند و ضمناً از میزان بزهکاری اطفال هم کاسته خواهد شد. وقتی پدر از سرِ کار به خانه باز میگردد تمام خانواده دستوپایش را میگیرند و به این دلیل که آنقدر احمق است که صبح تا شب برای تهیۀ مخارجشان کار کرده او را به زنجیر میکشند! ...
دستبند و زنجیر زندگی بهتری برای ما به ارمغان میآورند...
***
عجیب نیست؟ هستی اما نمیدانی کیستی و چرا هستی و تا کی خواهی بود و از کجا آمدهای و به کجا خواهی رفت. به یکی از پرسشهای تو پاسخ نمیدهند، اما خروارها باید و نباید بر سرت میریزند و از هیچ یک نیز گریزی نداری! دیواری نیست که بر آن تکیه کنی یا در سایه آن دمی بیاسایی، اما تا بخواهی مرز و خطکشی و داوری است و سقفهای کوتاه و پنجرههای بسته و قفلهای زنگاری. در این بازی، تو نه بازیگری نه تماشاچی؛ سیاهیِ لشکری پراکنده و شکستخوردهای. دوغ اگر در گلوی تو ریختند، باید گمان بری که مستی و سرخوش. تو را نرسد که عجوزه را از شاهد بازدانی و سخن از انتخاب گویی! تو کیستی که آزادت گذارند، که رهایت کنند، که عقلت را به چیزی گیرند؟ آمدهای که مصرف کنی؛ باورها را، افسانهها را، نهیهای غلیظ را، امرهای شدید را. هرگز مپرس که اگر حقیقت در کابین بخت ما است، پس چرا چنین محتاج مجازهای دیگرانیم، و آنانیم که دیگران حسرت ما را نمیخورند و ما اما هماره سرنوشت خود را از روی دست دشمنان مینویسیم، و بهشت را هرطور که تصور میکنیم، بیشباهت به دنیای کافران نیست؟
سخت است دانستن آنچه نباید بدانیم؛ آسان است بودن به شیوه مریدان نازکدل. ما حقیم؛ زیرا حق ماییم؛ زیرا ما باید حق باشیم؛ زیرا دیگران نباید حقدار باشند؛ زیرا حقیقت لابد آن چیزی است که ما داریم؛ زیرا مگر میشود که راستی و حقیقت اینهمه از ما دور باشد؛ زیرا شکر میخورد حقیقت که چاکر ما نباشد! ما حقیم؛ زیرا پدران ما حق بودند و فرزندان ما نیز در گهواره حقیقت میبالند و پس از ما بر حقیقت حکم میرانند. حقیقت ماییم؛ زیرا اگر جز این باشد، ما حقیقت نخواهیم بود، و آنگاه سقف آسمان بر زمین خواهد نشست و هشت از هفت کمتر خواهد بود و تشنگان از آب خواهند گریخت و قورباغهها ابوعطا سر خواهند داد. پس حقیقت ماییم و هر که جز ما، دروغ است و فریب و جهل. آفرین بر ما که چنینیم و چنینتر از ما در امکان نیست!
مرحوم رضا بابایی