در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

هر که جز ما، دروغ است!


عجیب نیست؟ هستی اما نمی‌دانی کیستی و چرا هستی و تا کی خواهی بود و از کجا آمده‌ای و به کجا خواهی رفت. به یکی از پرسش‌های تو پاسخ نمی‌دهند، اما خروارها باید و نباید بر سرت می‌ریزند و از هیچ ‌یک نیز گریزی نداری! دیواری نیست که بر آن تکیه کنی یا در سایه آن دمی بیاسایی، اما تا بخواهی مرز و خط‌کشی و داوری است و سقف‌های کوتاه و پنجره‌های بسته و قفل‌های زنگاری. در این بازی، تو نه بازیگری نه تماشاچی؛ سیاهیِ لشکری پراکنده و شکست‌خورده‌‌ای. دوغ اگر در گلوی تو ریختند، باید گمان بری که مستی و سرخوش. تو را نرسد که عجوزه را از شاهد بازدانی و سخن از انتخاب گویی! تو کیستی که آزادت گذارند، که رهایت کنند، که عقلت را به چیزی گیرند؟ آمده‌ای که مصرف کنی؛ باورها را، افسانه‌ها را، نهی‌های غلیظ را، امرهای شدید را. هرگز مپرس که اگر حقیقت در کابین بخت ما است، پس چرا چنین محتاج مجازهای دیگرانیم، و آنانیم که دیگران حسرت ما را نمی‌خورند و ما اما هماره سرنوشت خود را از روی دست دشمنان می‌نویسیم، و بهشت را هرطور که تصور می‌کنیم، بی‌شباهت به دنیای کافران نیست؟ 

سخت است دانستن آنچه نباید بدانیم؛ آسان است بودن به شیوه‌ مریدان نازکدل. ما حقیم؛ زیرا حق ماییم؛ زیرا ما باید حق باشیم؛ زیرا دیگران نباید حقدار باشند؛ زیرا حقیقت لابد آن چیزی است که ما داریم؛ زیرا مگر می‌شود که راستی و حقیقت این‌همه از ما دور باشد؛ زیرا شکر می‌خورد حقیقت که چاکر ما نباشد! ما حقیم؛ زیرا پدران ما حق بودند و فرزندان ما نیز در گهواره حقیقت می‌بالند و پس از ما بر حقیقت حکم می‌رانند. حقیقت ماییم؛ زیرا اگر جز این باشد، ما حقیقت نخواهیم بود، و آنگاه سقف آسمان بر زمین خواهد نشست و هشت از هفت کمتر خواهد بود و تشنگان از آب خواهند گریخت و قورباغه‌ها ابوعطا سر خواهند داد. پس حقیقت ماییم و هر که جز ما، دروغ است و فریب و جهل. آفرین بر ما که چنینیم و چنین‌تر از ما در امکان نیست!


مرحوم رضا بابایی

نظرات 2 + ارسال نظر
دلسوختگان پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 21:16 https://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

خیالت راحت؛
هم عادت می کنی، هم فراموش…
یک روز در حالی به خودت می آیی که گوشه‌ی فراغتت لم داده ای و همینطور که به آهنگ مورد علاقه‌ات گوش می کنی و چای می نوشی؛ چشمت به دلخوشی های تازه ای می افتد که برای خودت ساخته ای!
و آن لحظه تازه می فهمی معنای عادت کردن، پذیرفتن و ساختن را…
وقتی به تمام نداشته ها، عادت کرده ای
نشدنی ها را پذیرفته ای
و برای خودت، دلخوشی های تازه ساخته ای…

نرگس_صرافیان_طوفان

ن شنبه 8 آذر 1399 ساعت 23:26

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد