در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

شبیه چیست ؟!


شبیه مقصد است یا به شکل راه؟

شبیه قله است یا به شکل چاه ؟

شبیه چیست عشق، اوج  یا پرتگاه؟!

The Forty Rules of Love

خواندن کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک را تمام کردم؛ یک رمان سطحی و خام و بی ارزش که من واقعا متاسفم از اینکه وقتم را با خواندن آن تلف کردم.  از نظر من کتاب کیمیا خاتون اثر سعیده قدس که در همین زمینه( زندگی شمس و مولوی) نگاشته شده،بسیار زیباتر است و اصلاً قابل مقایسه با کتاب ملت عشق نیست؛ رمانی جذاب و منسجم که تا حد زیادی منطبق با واقعیات تاریخی است (برخلاف کتاب ملت که عشق که زاییده ذهن نویسنده است).مثلا در تاریخ آمده که کیمیا، دختر محمد شاه بوده که با مرگ محمد شاه و  ازدواج کرا خاتون (همسر محمد شاه)با مولوی، به عنوان دخترخوانده وارد زندگی مولوی می شود نه اینکه دختری روستایی بوده که برای درس  و مکتب نزد مولوی آمده باشد! و یا اینکه کیمیا و پسر مولانا -  علاء الدین- عاشق هم بودند و علت قتل شمس هم - که کیمیا را علیرغم تمایلش به او داده بودند- همین بود یعنی علا ءالدین شمس را بخاطر تصاحب کیمیا کشت ولی در کتاب مذکورآمده که کیمیا از شمس خواستگاری کرد و این خواستگاری به ازدواج کشیده شد!! که این اصلا با فرهنگ آن زمان سازگاری ندارد هم اکنون نیز با فرهنگ عامه مردم سازگاری ندارد (به غلط یا درست بودنش کار ندارم) که زن از مرد خواستگاری کند آن هم مردی که سن و سالش سه برابر او باشد!

از اینها گذشته ، شعار زدگی، ترویج روحیه فمنیستی، برداشتن مرز عشق و هوس و یکی انگاشتن این دو به گونه ای که ارتباط هوس آلود یک زن امریکایی متاهل با مردی بیگانه را با عشق شمس و مولوی مقایسه می کند از دیگر ویژگی های منفی کتاب ملت عشق یا همان  The Forty Rules of Love (چهل قاعده عشق) است.

در هرحال اگر کسی قصد خواندن این کتاب را دارد به او توصیه می کنم که وقتش را تلف نکند و به جای آن کتاب زیبای کیمیا خاتون اثر سعیده قدس را مطالعه کند.

از سرکه تا شراب، راهی نیست!

یکی از شهرداران سابق تهران(در دهۀ هفتاد) در مصاحبه‌ای می‌گوید: وقتی شهردار تهران شدم، گمان می‌کردم که وظیفۀ من «شهرداری» است؛ اما پس از چند هفته فهمیدم که وظیفۀ من «شهرداری‌داری» است؛ چون خود شهرداری تهران به قدری مسئله و پرسنل و مشکل دارد که حل آنها رمقی برای شهردار باقی نمی‌گذارد تا به مسائل شهری هم برسد.

 این سخن جناب شهردار سابق، خالی از طنز و مبالغه نیست؛ اما به‌واقع بسیاری از مسائل ما کم‌وبیش همین‌گونه است. مثلا شغل ما، گاهی همۀ انرژی و شادابی ما را می‌گیرد؛ در حالی که شغل برای زندگی است، نه زندگی برای شغل. به قول سعدی: خوردن برای زیستن است، نه زیستن برای خوردن.

دین و دینداری هم دچار همین آسیب شده است. دین برای این بود که به زیست معنوی یا خاکی انسان رونق بدهد؛ نه اینکه مسئله‌ای بر مسائل لاینحل بشری بیفزاید. قرار بود دین به داد ما برسد و گره از کار فروبستۀ ما بگشاید، نه اینکه خود معادله‌ای سخت و پیچیده شود.

دین، نه برای آن بود که ما «درد دین» داشته باشیم؛ برای آن بود که دردی از ما دوا کند.‌ به قول مولوی، آب، آب است اگر بتواند آتش را فرونشاند؛ نه آنکه همچون نفت، آتش را مدد رساند: «آب، آتش را مدد شد همچو نفت!» دین، دین است اگر باری از دوش انسان بردارد، نه آنکه باری بر گردۀ او بگذارد؛ یار شاطر باشد، نه بار خاطر. این همه نزاع و اختلاف و جدال در دین و در میان دینداران، نشانۀ چیست؟ آیا دینی که پیامبر(ص) عرضه کرد، پیچیده و تفرقه‌انگیز و دشمن‌ساز بود؟ قرآن کریم می‌گوید: «یه یاد آرید که شما [پیش از بعثت] دشمنان یک‌دیگر بودید و خدا دل‌های شما را به هم نزدیک، و برادری را جانشین دشمنی کرد.»(سورۀ آل عمران، آیۀ 103) چه نسبتی است میان دین محمد(ص) که توانست از بت‌پرستان مکه و مدینه، خداپرستانی همدل و همراه بسازد، با دین ما که مسلمانان را نیز هزار فرقه کرده و به جان هم انداخته است؟

از همین‌جا می‌توان فهمید که آنچه باعث شقاق و دشمنی و دوری انسان‌ها از یک‌دیگر است، دین نیست؛ حتی اگر صدها استدلال و گزارۀ دینی پشتیبان آن باشد. اگر دین، آن است که اعراب جاهلی را از برادرکشی، خون‌ریزی، ظلم، اضطراب، غارت‌گری، پراکندگی و جنگ‌طلبی نجات داد(نهج البلاغه، خطبه 91 و 94)، آنچه در میان ما است، کفر و شرک و بی‌دینی است، نه دین؛ اگرچه میان آن دو، هزاران مانندگی و شباهت ظاهری باشد. آنان که سرکه انداخته‌اند، می‌دانند که از سرکۀ حلال تا شراب حرام راهی نیست. حافظ نیز هشدار داده است که «ره از صومعه تا دیر مغان این‌همه نیست.»

✍️ مرحوم رضا بابائی

خوش به حال دانه ها و سبزه ها!

از سال نو، غیر از لطافت هوا و جوانه زدن گیاهان، هیچ چیزش برایم جالب و جذاب نیست.البته باید اضافه کنم که نه تنها جالب و جذاب نیست که تا حدی منزجر کننده هم هست! مخصوصاً کلیشه های تکراری از قبیل:

سال نو مبارک

سال خوبی داشته باشید

 صد سال به این سالها و ... 

جملاتی که غالباً بر زبان جاری می شود نه از ته دل.

یا دید و بازدیدهای تشریفاتی که عموماً تن به آن می دهیم تا پشت سرمان حرفی نزنند و ما را به بی آدابی متهم نکنند. بدتر از همه رسم مضحک دیدار پس دادن یا همان بازدید است که اصلا بدون آن، نوروز منعقد نمی شود! مگر می شود که کسی به دیدن ما بیاید و کلی آجیل و میوه و شیرینی مصرف کند و ما یکی دو روز بعد به دیدنش نرویم و تلافی نکنیم؟! حالا دیگر مهم نیست که تا نوروز سال بعد، به همدیگر کاری نداشته باشیم و حتی در صورت نیاز به داد هم نرسیم

در سال نو خانه ها را تمیز و از غبار پاک می کنیم اما به دل هایمان که غبار کدورت مثل تار عنکبوت آن را پوشانده کاری نداریم. جامه نو می پوشیم و قلب مان کهنه است.  آن قلب نو و دست اولی که خدا در وجود مان به کار گذاشته آنقدر زنگار بسته که دیگر نمی شود گفت قلب است، انگار تکه سنگی است تعبیه شده در سینه ما ...

بیاییم در این سال نو با قلب تکانی در کنار خانه تکانی، وجودمان را بازبینی کنیم و زباله های انباشته شده  در آن را دور بریزیم. بیاییم از ته دل برای همدیگر دعا کنیم.

من برای شما که در این لحظه این سطور را می خوانی از ته دل دعا می کنم که سالی سرشار از موفقیت و شادکامی و برکت و معنویت و سلامتی و نشاط داشته باشی و این بهار و تمامی بهاران بر شما مبارک باشد.