از خودم میپرسم چطور ممکن است حدود یک ساعت در جنگل پیادهروی کنی و هیچ چیز ارزشمندی نبینی؟ من که قدرت بینایی ندارم چیزهای زیادی پیدا میکنم که صرفاً از طریق لمس کردن توجهم را جلب میکند. تقارن ظریف برگ را حس میکنم. عاشقانه دستهایم را بر روی پوست صاف درخت توس یا پوسته زبر و درهم و برهم درخت کاج میکشم. در بهار شاخههای درختان را که با امیدواری در جستجوی جوانه هستند، لمس می کنم؛ این یعنی اولین نشانه بیدار شدن طبیعت بعد از خواب زمستانیاش. من از شکل مخملی گل و کشف پیچ و خمهای فوقالعادهی آن احساس شادی میکنم و چیزی از معجزهی طبیعت برایم آشکار میشود. گاهی اوقات دستم را به آرامی روی درخت کوچکی قرار میدهم و جنب و جوش شاد یک پرنده را حس میکنم که در حال آواز خواندن است. وقتی آبهای خنک جوی بهسرعت از بین انگشتانم میگذرد، لذت میبرم. برای من فرش پرپشت و سرسبز برگهای سوزنی درخت کاج یا چمنهای اسفنجی خوشایندتر از گرانترین فرش ایرانی است. برای من گذار فصلها، نمایش مهیج و پایانناپذیری است و همچنین حرکتی که با نوک انگشتانم احساس میکنم.
گاهی قلبم با شوق فریاد میزند و میخواهد تمام چیزها را ببیند. اکنون که من فقط از طریق لمس کردن میتوانم به چنین لذتی برسم، مطمئناً اگر توانایی دیدن داشتم این لذت دوچندان بود ...
با این همه ظاهراً کسانی که چشم دارند کم میبینند ...
سه روز برای دیدن/ هلن کلر (ترجمه مرضیه خوبان فرد)
خوب دیدن، نعمت بزرگیست...
همینطور است
به قول حافظ، هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند.
سلام
سپاسگزارم برای به اشتراک گذاشتن این مطالب خوب و خواندنی
سلام. خواهش می کنم.
سلام و عرض ادب
کاملا صحیح ... آنهایی که چشم دارند ... کم می بینند
یا اصلا نمی بینند .
سپاس از این اثر منتخب خوب و اثر بخش
سلام و درود
وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها ...