قورباغه
به کانگورو گفت:
هم
من می توانم بپرم هم تو
پس
اگر با هم ازدواج کنیم
فرزندمان
می تواند از روی کوهها بپرد، فرسنگ ها بپرد،
و
ما می توانیم اسمش را «قورگورو» بگذاریم
کانگورو
گفت: "عزیزم"
چه
فکر جالبی!
من
خوشحال می شوم از ازدواج با تو
اما
درباره قورگورو
بهتره
اسمش را بگذاریم "کانباغه"!
هر دو سر «قورگورو» و "کانباغه"
بحث
کردند و بحث کردند
آخرش
قورباغه گفت:
نه
«قورگورو» مهمه نه "کانباغه"
اصلا
من دلم نمی خواهد با تو ازدواج کنم!
کانگورو
گفت: " بهتر"!
قورباغه
دیگر چیزی نگفت
کانگورو
جستی زد و رفت
آنها
هیچوقت با هم ازدواج نکردند، بچه ای هم نداشتند
که
بتواند از روی کوه ها بجهد یا فرسنگها بپرد.
چه
بد، چه حیف
آنها فقط نتوانستند سر یک اسم توافق کنند!