«هنگامی که در اعماق وجود خود احساس میکنیم نقصی داریم - به اندازه
کافی خوب نیستیم یا برای کسی اهمیت نداریم - زندگی ما طاقت فرسا میشود؛
ناامیدی، نارضایتی و درد عاطفی پایان ناپذیر، ما را از درون شگفت انگیزمان
دور نگه میدارد. هیچ چیزی برای روح انسان از این بدتر نیست. هیچ چیزی به
این اندازه، نیروی حیاتی مان را از ما نمیگیرد که باور داشته باشیم، ناکافی
یا ناقص یا عمیقاً اصلاح ناپذیر هستیم.
«وقتی بخشی از ترکیب خود را دوست نداریم، بی تردید رویدادهای دردناکی
را به زندگی خود فرا میخوانیم. بیزاری از خود و آزردگیهای بررسی نشده
درون، انسانها و رویدادهایی را به زندگی ما دعوت میکنند که بازتاب احساس
خودمان نسبت به خودمان هستند. این موارد به شکل تصادف، روابط خشونت بار،
شکست مالی یا شغل نامناسب برایمان پیش میآیند و به این ترتیب پیوسته این
امکان را مییابیم که خود را عذاب دهیم، چرا که عمیقاً باور داریم که وجود و
وضعیت ما دارای نقص است. دردها، ناامیدیها، آزردگیها و ناراحتی هایمان
با هدایایی به سراغ ما آمدهاند. اما تا آنها را نپذیریم و خرد نهفته در
این هدایا را کشف نکنیم، به شکلی دردناک در وجودمان باقی میمانند.»
«رویدادهای دردناک گذشته بخشی از وجود ما را تشکیل میدهند و هر کاری
بکنیم و هر چه بکوشیم، نمیتوانیم از آنها رها شویم. تنها انتخابی که داریم
این است که آیا میخواهیم ما از آنها استفاده کنیم یا آنها از ما استفاده
کنند؟»