خورشید گریخته
از مزرعه ی زرین این شرقِ فراگیر
از آن دم که آفتابگردان های عاشق
به شب تاب های حقیر غروب هنگام
اقتدا می کنند ...
***
آویخته ام ...
به آونگ بی خوابی !
در تلاطم لحظه های نارس بی تابی
و کاش
نمی رسید به بام صبحی دیگر
پلکان نور
از این شب مهتابی ...
سعید پونکی