... وقتی زنی را میستایند میگویند: "زن نیست، صد مرد است. مثل
مردها عمل میکند." واکنش زنان در قبال چنین حرفهایی هم عمدتاً نشان از رضایت
دارد. اما چرا دیده نشده که در ستایش مردی گفته شود: "زنانه است، شبیه زنان
است، زنوار است." از این قبیل تعبیرات بهکار بُردن برای مردها ناسزا و
توهین و تحقیر قلمداد میشود، اما عکس آن برای زنها تشویق و تحسین است. این فرهنگ
نهادینه شده نشان از چه دارد؟ خیلی ساده: فضیلت و رجحان مردانگی بر زنانگی،
مردبودگی بر زنبودگی. زنان میتوانند به راحتی، بین خودشان یا دیگران، بگویند:
کاش مرد بودم؛ اما تا بهحال شنیدهاید که مردی فاش و بیپروا بگوید: کاش زن میبودم!
بهنظر میرسد چرایی این امر چندان پیچیده نباشد، در فرهنگ و باور ما، تصلّب،
خشونت، اثرگذاری، قاطعیت، نفوذناپذیری، سرسخت بودن و امثال این اوصاف و خصائص
همواره ستوده شده است. چه فرهنگ و ادبیات جا افتادهای است وقتی به مردی گریان میگویند:
"مرد که گریه نمیکند." یعنی گریستن، نرم بودن، احساسی بودن، امری زنانه
است و نتیجتاً فرودین و نازل است و مرد را احتراز از آن لازم.
بهگمان من، زنبودگی فضیلتی است که آراستهشدن به آن فرد را هر چه
بیشتر فرهیخته و هر چه بیشتر معنوی میکند. در زنبودگی آنچه ستایش میشود
پذیرندگی، گشودگی، نرمدلی، حس مراقبت و مادری و شفقت، احساسات زنده و پر شور،
عواطف فروزنده و گیرا است. مادر شدن، موهبتی است که تنها زنان امکان تجربهی آن را
مییابند. مادر شدن امکان بینظیر دیگرخواهی و ایثار را پیشاروی زن قرار میدهد.
امکانی که هرگز برای یک مرد- در این حد و اندازه- فراهم نمیشود. مادر شدن این امکان را میدهد که
فرد تماماً هستی خود را منعطف به هستی دیگری کند. گر چه غالباً مادران این توانایی
را تنها محدود به فرزند خود میکنند، اما دستِکم تجربهی این حسّ بینظیر میتواند
مقدمهای باشد بر استکمال معنوی و گسترده شدن هر چه بیشتر این نیرو. بودا با عطف نظر
به این الگو میگوید: «همهی جهان را دوست داشته باش. آنچنانکه یک مادر تنها
فرزندش را دوست دارد" ...