پوتین در روزنامه Russian Pioneer، نوشته است، پدرش که در زمان جنگ جهانی دوم، عضو یک گروه کوچک خرابکاری بوده است توانست با پنهان شدن در یک مرداب به مدت چند ساعت، از چنگ نیروهای آلمانی، بگریزد. او در این مدت، خود را در مرداب غوطهور کرده بود و تنها با یک نی نفس میکشید. وی در جریان فرار،از ناحیه پا، به خاطر ترکشهای نارنجک، زخمی شد و در باقی عمر، همیشه درگیر آسیب ناشی از این جراحت بود.
در زمانی که پدر پوتین، در بیمارستان بستری بود، برادر بزرگ پوتین به نام ویکتور به دنیا آمد. برای همین، او جیره غذایی خود را مخفیانه به پسرش میرساند تا اینکه بعد از بدحال شدن و غش کردن پدر پوتین، مسئولان بیمارستان متوجه موضوع شدند و بنا به دستور مقامات، این فرزند را از خانواده جدا کردند و به پرورشگاه فرستادند که البته در پرورشگاه، این کودک به خاطر ابتلا به بیماری دیفتری درگذشت.
در این حین، مادر پوتین هم بیمار شد، او آنقدر بدحال شد که پزشکان تصور کردند که مرده است و میخواستند پیکر او را همراه سایر درگذشتگان، به خاک بسپارند اما از قضا، پدر پوتین، که در همین زمان از بیمارستان مرخص شده و در راه بازگشت به خانه بود،در بین توده اجسادی که برای تدفین میبردند، همسرش را مشاهده کرد و با تحیر، دریافت که او زنده است؛ پزشکان قبول نمیکردند، اما او با چوب زیر بغلش به آنها حمله و اصرار کرد که همسرش زنده است!
وی همسرش را به آپارتمان خودشان برده و تا زمانی که سلامتی اش را به دست بیاورد از او مراقبت می کند. درست هشت سال بعد در سال ۱۹۵۲ پسر آنها، ولادیمیر پوتین متولد می شود.