در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

امریکا می خواهد خون‌ حافظ را هم بریزد!


گفت: که پنجاه و دو نقطه فرهنگیت را نشانه گرفته ام که ویرانش کنم، گفت و‌ تکرارش کرد.

جنگ افروزان و آتش بیاوران و ویرانی طلبانش، کتاب لغت دست گرفتند تا منظورش را ترجمه کنند که منظورش مدرسه ما نیست، مسجد آنهاست. منظورش میخانه ما نیست، خانقاه آنها ست، منظورش منزل ما نیست،خانه آنهاست.

آن مرد اما منظورش را دقیق بیان کرد، واضح و روشن.

 او همین را می خواهد که تو فرهنگ نداشته باشی.

و تو هر چه بی فرهنگ تر و تو هر چه خالی تر و تو هر چه بی فلسفه تر و بی معنادار تر به او محتاج تر

او موشکش را می زند وسط دیوان حافظ لابه لای غزل هایش و خون حافظ می پاشد روی همه زندگیت.

او موشکش را می زند روی لغتنامه دهخدا، می زند به تک تک این سی و دو حرف الفبای فارسی و زبان مادریت را می کُشد.

او موشکش را می زند روی شاهنامه، روی اساطیر، روی افسانه هایی که سینه به سینه و نفس به نفس هزاره ها آمده بودند.

او  شب یلدا موشکش می زند به انارهایت به هندوانه هایت به کرسی مادر بزرگت به قصه های خاله جانت.   او اول نوروز موشکش را می زند به  سفره هفت سینت 

به سیبت به سینه ات به سیر و سرکه ات به سبزه عیدت.

او موشکش را  می زند به کاسه آش نذریت به  سفره ابوالفضلت به دسته و علم و بیرقت.


او موشکت را می زند وسط سجاده ات، می زند به گلدسته ات، به قد قامت صلاتت، به دعایت به راز و نیازت.

او موشکش می زند به جوانمردیت، به نان و‌ نمکت، به سوی چراغت. 

او موشکش را می زند به قله دماوندت  به کوه قافت، به باغ مینویت.

او موشکش را می زند به  بال سیمرغت به سینه رخشت به  پیشانی ماه پیشانیت  به قلب دختر شاه پریانت، به گیسوان گلابتونت.

او مولانایت را می کشد، شمس تبریزت  را می کشد، حلاجت را می کشد، بایزید بسطامیت را می کشد.


او چارقد گل‌گلی مادر بزرگت را پاره می کند، دو تار خراسانیت را پاره می کند. قالی کاشانت را پاره می کند. ترمه یزدیت‌ را پاره می کند، گیوه کردیت را پاره می کند. شیشه گلاب قمصرت را می شکند، خط شکسته و نستعلیقت را می شکند، سفال لاله جینت را می شکند...


او  قصه هایت را از تو می گیرد، لالایی ات را از تو می گیرد، متل و ترانه را از تو می گیرد او یکی بود، یکی نبود را از تو می گیرد...

و وقتی که بی چیز شدی، بی فرهنگ شدی.

به تو می فهماند که تو هیچکسی و فقط با من و کنار من کس خواهی شد.

آن وقت به تو آب می دهد، به تو نان می دهد، به تو الفبا می دهد، به تو تاریخ می دهد، قصه می دهد، شعور می دهد، فرهنگ می دهد.


می دانی او چرا این همه مشتاق جنگیدن با توست؟ چون تو هنوز  چیزهایی داری و نباید که داشته باشی.

زیرا که جنگ بهترین راه نابود کردن همه چیز است و مهم‌ترینش فرهنگ.

می دانی چرا خاورمیانه باید در آتش بسوزد و در خون غرقه شود؟ چون روزگاری گاهواره تمدن بود و نباید که دیگر باشد.

آن دیو زرد گیسو، نه تنها به جنگ با ایران مشتاق است که محتاج نیز هست، چون تو هنوز چیزی برای نازیدن داری اما  او می خواهد که این اندک ناز را هم از تو بگیرد تا همه نیاز شوی.

بی فرهنگی  و بی تاریخی و بی اسطورگی دردی است که بی فرهنگان و بی تاریخان و بی اسطورگان را هرگز رها نخواهد کرد؛ از این روست که می کوشند تا تو‌ را هم بی فرهنگ ‌ و بی تاریخ و بی اسطوره کنند... 


✍️#عرفان_نظرآهاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد