زبیداد خزان، این باغ افسرده ست ...
هزاران غنچۀ نشکفته، پژمرده ست
هزاران چلچله، مرده ست
چرا این خاک از عطر و گل و پرواز آزرده ست؟! ...
ازیرا خاک فرهنگش به دست جهل پوسیده ست!درخت ظلم و تبعیضی مثل «زقّوم» روییده ست!حکیم و عاقل و با فکر، بِسان «روح» پوشیده ست!دل آشفتۀ ما هم از این گنداب، شوریده ست!
ازیرا خاک فرهنگش به دست جهل پوسیده ست!
درخت ظلم و تبعیضی مثل «زقّوم» روییده ست!
حکیم و عاقل و با فکر، بِسان «روح» پوشیده ست!
دل آشفتۀ ما هم از این گنداب، شوریده ست!