اگرسنگی را داخل رودخانهای بیندازی، چندان تاثیری ندارد؛ سطح آب اندکی میشکافد و کمی موج بر میدارد و صدای نامحسوس «تاپ» میآید، تازه این
صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم میشود. همین!
اما
اگر همان سنگ را داخل برکهای بیندازی تاثیرش ماندگارتر و عمیقتر است؛ همان
سنگ، همان سنگ کوچک، آبهای راکد را به تلاطم در میآورد. در جایی که سنگ به سطح
آب خورده است ابتدا حلقهای پدیدار میشود؛ حلقه جوانه میدهد، جوانه شکوفه میدهد،
شکوفه لایه به لایه باز میشود. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چهها که نمیکند، در تمام سطح آب پخش میشود و در لحظهای همه جا را فرا می گیرد؛ دایرهها
دایرهها را میزایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود.
رودخانه
به بینظمی و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانهای برای خروشیدن میگردد، سریع
زندگی میکند، زود به خروش میآید. سنگی را که انداختهای به درونش میکشد؛ از آنِ
خودش میکند، هضمش میکند و بعد هم به آسانی فراموشش میکند؛ هر چه باشد بینظمی
جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیشتر یا یکی کمتر...
چهل قانون عشق/ الیف شافاک
منظور نویسنده از این مقایسه چه بود؟
"برکه" تشبیهی است که در مورد زندگی Ella (زن 40 ساله آمریکایی که از قهرمانان کتاب The Forty Rules of Love یا همان ملت عشق است) به کار رفته ؛ او که از روی اجبار، زندگی بدون عشق را پذیرفته بود، ویراستار رمانی درباره عشق مولانا و شمس تبریزی می شود و ضمن خواندن این کتاب با چهل قاعدۀ عشق از دیدگاه شمس تبریزی آشنا میشود ...
Ella تحت تأثیر نویسنده رمان مذکورقرار می گیرد و این عشق(؟) در واقع برکه راکد زندگیش را به تلاطم وامیدارد و ...
البته من هنوز مطالعه کتاب را تمام نکردم شایددر آینده توضیحی تکمیلی برای شما نوشتم.
توضیح تکمیلی
1400/1/9
خواندن کتاب ملت عشق اثر الیف شافاک را تمام کردم؛ یک رمان سطحی و خام و بی ارزش که من واقعا متاسفم از اینکه وقتم را با خواندن آن تلف کردم. از نظر من کتاب کیمیا خاتون اثر سعیده قدس که در همین زمینه( زندگی شمس و مولوی) نگاشته شده،بسیار زیباتر است و اصلاً قابل مقایسه با کتاب ملت عشق نیست؛ رمانی جذاب و منسجم که تا حد زیادی منطبق با واقعیات تاریخی است (برخلاف کتاب ملت که عشق که زاییده ذهن نویسنده است).مثلا در تاریخ آمده که کیمیا، دختر محمد شاه بوده که با مرگ محمد شاه و ازدواج کرا خاتون (همسر محمد شاه)با مولوی، به عنوان دخترخوانده وارد زندگی مولوی می شود نه اینکه دختری روستایی بوده که برای درس و مکتب نزد مولوی آمده باشد! و یا اینکه کیمیا و پسر مولانا - علاء الدین- عاشق هم بودند و علت قتل شمس هم - که کیمیا را علیرغم تمایلش به او داده بودند- همین بود یعنی علا ءالدین شمس را بخاطر تصاحب کیمیا کشت ولی در کتاب مذکورآمده که کیمیا از شمس خواستگاری کرد و این خواستگاری به ازدواج کشیده شد!! که این اصلا با فرهنگ آن زمان سازگاری ندارد هم اکنون نیز با فرهنگ عامه مردم سازگاری ندارد (به غلط یا درست بودنش کار ندارم) که زن از مرد خواستگاری کند آن هم مردی که سن و سالش سه برابر او باشد!
از اینها گذشته ، شعار زدگی، ترویج روحیه فمنیستی، برداشتن مرز عشق و هوس و یکی انگاشتن این دو به گونه ای که ارتباط هوس آلود یک زن امریکایی متاهل با مردی بیگانه را با عشق شمس و مولوی مقایسه می کند از دیگر ویژگی های منفی کتاب ملت عشق یا همان The Forty Rules of Love (چهل قاعده عشق) است.
در هرحال اگر کسی قصد خواندن این کتاب را دارد به او توصیه می کنم که وقتش را تلف نکند و به جای آن کتاب زیبای کیمیا خاتون اثر سعیده قدس را مطالعه کند.