مردی کت و شلواری با کراواتی زیبا ، قصد طلاق دادن زنش رو داشت .
دوستش علت رو جویا شد و مرد پاسخ داد: این زن از روز اول همیشه می خواست من رو عوض کنه؛
وادارم کرد سیگار و مشروب رو ترک کنم ...
طرز پوشیدن لباسم رو عوض کرد ، و کاری کرد تا دیگه قماربازی نکنم، و همچنین در سهام سرمایه گذاری کنم و حتی منو عادت داده که به موسیقی کلاسیک گوش کنم و لذت ببرم و الان هر هفته جمعه ها هم با دوستانم که همه آدمهای سرشناسی هستند میرم بازی گلف !
دوستش با تعجب گفت: ولی اینایی که میگی چیزهای بدی نیستند که !
مرد گفت: خب می دونم ولی حالا حس میکنم که دیگه این زن در شان من نیست!
گاهی اوقات لازم است مثل یک رهبر ارکستر رفتار کنیم ؛ به همه پشت کنیم و مشغول کار خودمان باشیم؛چون درست بعد از اینکه کارمان تمام شد ، همان کسانی که به آنها پشت کرده بودیم برایمان کف خواهد زد . . .
نمی دانم از کیست!
این عطش چیست که هرگز در روح های سیراب فرو نمی نشیند؟ روح های مهاجر،
چرا آرام نمی گیرند؟ عشق و عصیان، دلهای بزرگ را چرا رها نمی کند ؟ بانگ
آب، خاطره ی دور کدام زندگی ، کدام آبادی را در ما بیدار می کند ؟ دل های
بزرگ و احساس های بلند، عشق هایی زیبا و پر شکوه می آفرینند . عشق هایی که
جان دادن در کنارش آرزویی شور انگیز است اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین
عشقی تواند بود؟
این عشق ها همواره در فضای مه گون و جادویی
اسطوره و افسانه سرگردانند و در دل کلمات شعر و در حلقوم ناله های موسیقی و
در روح ناپیدای هنر و یا در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خیال و تنهایی، چشم
به راه آمدن کسی که می دانند نمی آید!
راستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟
دکتر شریعتی
این زندگی چون بیمارستانی است که در آن، هر بیمار، پیوسته آرزو دارد که تغییر تختخواب دهد. یکی میخواهد روبروی بخاری درد بکشد، دیگری گمان میبرد که کنار پنجره شفا خواهد یافت. من میپندارم که همیشه در آنجایی که نیستم خوشبخت خواهم بود!
شارل بودلر
دل انگیز ترین و ژرف ترین تجربه ای که آدمی می تواند داشته باشد احساس امر رازآمیز است. این تجربه زیر بنای دین و همه ی کوششهای مهمّ در هنر و علم است ... احساس اینکه در ورای هر چیزی که می توان تجربه کرد چیزی هست که ذهن ما نمی تواند درک کند و زیبایی و شکوهش فقط از راهی غیر مستقیم به ما می رسد: و دینداری جز این نیست.»
آلبرت انشتین
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است. دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند. عشق طوفانی و متلاطم است دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت ...
دکتر شریعتی
چرا عشق ورزیدن این قدر برای ما مهم است؟ چرا زندگیای که در آن شخص به چیزی،
فارغ از اینکه چه باشد، عشق میورزد، برای او از زندگیای که در آن چیزی برای عشق
ورزیدن ندارد بهتر است...؟ بخشی از توضیح این امر به اهمیتِ برخورداری از غایات
نهایی نزد ما مربوط است. ما نیازمند اهدافی هستیم که به نظرمان ارزش آن را داشته
باشند که به خاطر خودشان، و نه فقط به خاطر چیزهای دیگر، به آنها دست یابیم...
باید چیزهایی در میان باشد که به خاطر خودشان برای آنها ارزش قایلایم و تعقیبشان
میکنیم...
به اعتقاد من عشق است که
این نیاز را برآورده میکند. با عشق ورزیدن به چیزهاست- به هر نحوی پدید آمده
باشد- که با چیزی بیش از انگیزشی عارضی یا یک انتخاب عامدانهی حسابشده به غایات
نهایی ملزم میشویم. عشق مبدع ارزش نهایی است. اگر عاشق هیچ چیز نبودیم، هیچ چیز
نزد ما هیچ ارزش قطعی و ذاتی نداشت. هیچ چیز در میان نبود که خود را به طریقی ملزم به پذیرش آن به مثابهی غایتی
نهایی کنیم ...
آنچه عاشق بدان عشق میورزد
این امکان را به او میدهد که منفعتی کسب کند یعنی از تهیوارگی
زندگیای که در آن چیزی برای عشق ورزیدن وجود ندارد در امان بماند.
دلایل عشق/ هری فرانکفورت
دیل کارنگی
خیلی سخت است بفهمی که مردم فقط وقتی دوستت دارند که شخص دیگری باشی ...
ژوان هریس
هرگاه از تلاش برای همرنگی با الگوهای پیش ساخته دست برداریم
هرگاه بیاموزیم خودمان باشیم و اجازه دهیم راهِ یگانه مان نمایان گردد ،
ماهیت نبوغِ ویژه مان را درخواهیم یافت ...
"شاکتی گواین"
تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضحکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی، خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمـد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجــــه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟
(دکتر علی شریعتی در باره نماز)