در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

غیر از علی (ع) کسی را شایسته نوشتن ندیدم ...

عده‌ای از مردم کشورهای حوزه خلیج فارس و مصر به من پیشنهاد می‌کردند که مثلاً در مورد عمر و یا دیگران بنویسم… اما من نپذیرفتم نه به این خاطر که بخواهم بگویم عمر و یا کس دیگری بد است نه اصلاً اینطور نبود بلکه من پس از علی (ع) کسی را شایسته نوشتن ندیدم و تصمیم گرفتم که جز در مورد او ننویسم… انقلاب علی ، انقلاب انسانی، اجتماعی، فکری و فرهنگی بود و در آن،  بین دو جبهه فسق و قتل و قاچاق انسان و برده و مرگ از یک طرف و جبهه دین و رحمت و  عدالت و انسانیت و آزادی و حیات فاصله‌های زیادی بود. موظف شدم که جبهه علی را که خالص‌ترین جبهه‌ها است، مورد بررسی و تحلیل قرار دهم. این جبهه راه را برای من روشن کرد و چراغ راهم شد.


جرج جرداق  نویسندۀ کتاب امام علی (ع) صدای عدالت انسانی در گفتگو با شفقنا

دست زدن یا صلوات؟!

به آنکه اعتراض می کند که چرا دانشجویان دست می زنند و صلوات نمی فرستند می گویم صلوات نفرستادن جوانان گناه توست.

چرا که خودت میدانی صلوات را به چه صورتی درآورده ای و برایش چه مصرف هائی درست کردی! یکی اینکه تا شخصیت گنده ای وارد مجلس شده است، صلوات فرستاده ای،

مصرف دیگرش حرکت تابوت و جنازه است درمیان زندگان و مصارف دیگر، هوکردن یک سخنران،پایین کشیدن یک منبری و مسخره کردن کسی.

این هاست مصارفی که تو برای صلوات ساخته ای.

این است که قشر دانشجو برای ابراز احساساتش نمی تواند صلوات را جدی بگیرد. چون تو چنانش ساخته ای که بکار هوکردن ومسخره کردن و تداعی انحطاط می خورد.

تو هرگز به "دست بوسیدن " اعتراض نکردی،حالا به "دست زدن " اعتراض می کنی؟!


 (دکتر علی شر یعتی)

با احمق دوستى نکن! با بخیل و بدکار و دروغگو هم!!


1ـ از دوستى با احمق بپرهیز، چرا که مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زیانت مى کند.

2 ـ از دوستى با بخیل بپرهیز، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز دارى از تو دریغ مى دارد.
3 ـ از دوستى با بدکار بپرهیز، که با اندک بهایى تو را مى فروشد.
4 ـ و از دوستى با دروغگو بپرهیز که به سراب ماند: دور را به تو نزدیک، و نزدیک را دور مى نمایاند.

 

از توصیه های امام علی به فرزندشان، امام حسن(ع)




دنیا دو روز است

یک روز با تو و روز دیگر علیه توست . . .

روزی که با توست مغرور نشو ، و روزی که علیه توست نومید مگرد

زیرا هر دو پایان پذیرند . . .


امیرالمومنین علی (ع)



حکمت های ناب

گناهى که تو را پشیمان کند بهتر از کار نیکى است که تو را به خود پسندى وا دارد.

ثروت، ریشة شهوت است.

نادان یا تُندرو است و یا کُند رو .

دنیاى حرام چون مار سمى است ، پوست آن نرم ولى سم کشنده در درون دارد ، نادان فریب خورده به آن مى گراید ، و هوشمند عاقل از آن دورى گزیند.

هنگامى که از چیزى مى ترسى ، خود را در آن بیفکن ، زیرا گاهى ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت تر است.

برترین زهد و پرهیزگاری، پنهان داشتن زهد است !


نهج البلاغه

عشق یا موسیقی؟!!

عشق، امری کاملاً باطنی و ذاتی و مربوط به نفس خود ما است و ما موجوداتی را که حقیقی باشند دوست نداریم، بلکه موجوداتی را دوست داریم که خود، آنها را آفریده‌ایم .


آن لطف و تغییر حالتی که بیهوده در عشق و سفر می‌جوییم، موسیقی به ما می‌دهد.


تنها رنج بردنِ به حد غایت است که ما را از رنج رهایی می‌بخشد.


سفرِ اکتشافیِ حقیقی، جستجوی سرزمین‎های تازه نیست، بلکه دیدن با چشمان تازه است.

 

مارسل پروست

غم بهتر است یا شادی؟!!!

- به نظر می رسد که اگر غمگین باشیم بهتر است تا شاد، خوشی برای بدن ما لازم است اما اندوه است که قدرت ذهن را تقویت میکند.  وقتی همه چیز بر وفق مراد است ممکن است کودن بمانیم! وقتی که اتومبیل ما بدون نقص است چه انگیزه ای وجود دارد که عملکرد پیچیده درون آن را یاد بگیریم ؟ عشق به زنی که به او نیازمندیم اما در عین حال رنج مان می دهد و احساسات گوناگونی را در ما متجلی می کند بسیار عمیق تر و حیاتی تر از مرد نابغه ای است که توجه مان را جلب میکند، رابطه عاشقانه دردناکی را دنبال کردن به مراتب بهتر از خواندن آثار افلاطون و اسپینوزاست ... 

تحمل رنج به تنهایی کافی نیست ، مهمترین صفت رنج بردن این است که امکاناتی برای هوشمندی و کنجکاوی خلّاق فراهم آورد ...

کل هنر زندگی در این است که از افرادی که باعث رنجش خاطر ما می شوند استفاده کنیم ...

اندوه ها زمانی که به اندیشه و نظر بدل شوند، مقداری از قدرت مجروح کردن قلب ما را از دست می دهند. با این و جود، اغلب ، رنج کشیدن در ما تبدیل به اندیشه و نظر نمی شود و به عوض آنکه درک بهتری از واقعیت به ما بدهد ما را در مسیر کُشندۀ نیاموختن سوق می دهد، که نه تنها در معرض توهم های  بیشتری قرار می گیریم بلکه از زمان پیش از رنج بردن هم کمتر به تفکر می پردازیم ... این یعنی یک رنجبرِ بد شده ایم ...


آلن دوباتن

مرد خوشبخت

پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:
«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ  یک نتوانستند.
تنها یکی از مردان دانا گفت :
که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند..
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید،
پیراهنش را بردارید
و تن شاه کنید،
شاه معالجه می شود.
شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.
آن ها در سرتاسر مملکت سفر کردند
ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد،
یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب،
پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد
که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.
سیر و پر غذا خورده ام
و می توانم دراز بکشم
و بخوابم!
چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد
و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند
و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند،
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!

مرد خوشبخت/تولستوی

شکوه عشق


چقدر شکوهمند است که آدمی معشوق باشد، و بر کرسی ناز بنشیند و چقدر با شکوه تر است که آدمی عاشق باشد، و در محراب نیاز زانو بزند
عشق آدمی را قهرمان می کند و در وجود عاشق هیچ چیزی نیست مگر آنچه پاک و پالوده است و بر هیچ چیزی قرار ندارد مگر آنکه بلند و عظیم است
یک اندیشه بی ارزش هرگز نمی تواند درضمیر او بشکفد چنانکه گزنه ای زهرآگین نمی تواند در صخره عظیمی از بلور یخ نفوذ کند
روح در این هنگام بر اوج تعالی نشسته و در آرامش مطلق است. شهوات وعواطف فرودست به وی دسترسی ندارند
او بر فراز ابرها و سایه های تاریک جهان قرار داردو از خطاها و دروغها و بیزاریها و غرورهاو بیچارگیهای این جهان فراتر و منزلگاه او، بلند آسمان آبی است
و بازیهای سهمگین و تکان دهنده سرنوشت را در طبقات سفلای زمین، همانقدر حس می کند که قله های بلند کوه از لرزشهای دشت باخبر می شوند.


ویکتور هوگو


گنجنامه

در مثنوىمعنوی حکایت مردى را مى خوانیم که از خدا گنج مى خواهد
و طالب روزى وسیع، بى واسطه کسب است.
بعد از دعا و زارى بسیار در خواب نشان گنجنامه اى را به وى مى دهند
که در آن نوشته است:
براى یافتن گنج مراد، باید تیر و کمان به دست گیرى و به فلان نقطه روى
و روى در قبله بایستى و تیر در چله کمان نهى و رها کنى
هر کجا تیر افتاد گنج همان جاست.
آن مرد گنجنامه را مى یابد و بدان نقطه مى رود تیر در کمان مى گذارد
و تا بناگوش مى کشد و رها مى کند
تیر به نقطه اى دور دست مى افتد
اما هرچه در آن نقطه و اطرافش کندوکاو مى کند از گنج اثرى نمى بیند
گمان مى کند که کمان را به قدر کافى نکشیده است. تیرى دیگر ، با قوتى بیشتر، رها مى کند که دورتر مى افتد و باز اثرى از گنج نمى بیند
مدتى ادامه مى دهد تا بکلى نا امید مى شود و باز ناله و زارى مى کند.در خواب با وى مى گویند که دستور را تمام و کمال اجرا نکردى
ما گفتیم تیر در کمان نه و رها کن و از کشیدن کمان سخنى نگفتیم.کشیدن کمان فضولى بیجاى توست و این فضولى است که تو را از گنج محروم کرده است.
بدین سان راز گنج بر مرد آشکار مى شود و آن را مى یابد.
نکته داستان در این است که گنج در کنار آدمى است همان جاست که او ایستاده است:
آنچه حق است اقرب از "حبل الورید"/تو فکندى تیر فکرت را بعید
اى کمان و تیرها پرداخته/صید نزدیک و تو دور انداخته
هر که دور اندازتر او دورتر/وز چنین گنج است او مهجورتر


گلشن راز/ الهی قمشه ای

زندگی، بوجود آورنده درد است و مرگ، پایان دردها

تمام اشتباههای ما درباره مرگ ناشی از این است که فکر می کنیم درد و رنجی که ما قبل از مردن می کشیم مربوط به مرگ است. در صورتی که چنین نیست و تمام درد و رنجها مربوط به زندگی است. زندگی موجب درد و رنج می شود و مرگ، پایان دردهاست ...

ما انسانها این گونه آفریده شده ایم که اگر بدانیم میلیونها سال در جهان باقی خواهیم ماند، اما قرین اندوه و بدبختی خواهیم بود، راضی شده و حتی شادمان می گردیم. اما اگر بفهمیم که از بین می رویم و در عوض هیچ شکنجه و رنج نخواهیم کشید اندوهگین و مایوس می شویم !

 

موریس مترلینگ