در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

ماهی نقره ای

زمانی در دریاچه ی آبی ماهی می گرفتم

ماهی نقره ای زیبایی به قلاب گیر کرد

به من گفت : " مرا آزاد کن تا آرزویت را بر آورده کنم.

آیا می خواهی شاه شوی؟

قصر پُر از طلا می خواهی ؟؟ "

گفتم : " آره "  و ولش کردم توی دریا

او شناکنان دور شد و به سادگیم خندید

و آرزوهایم را توی گوش دریا پچ پچ کرد

امروز همان ماهی را دوباره گرفتم

همان ماهی زیبا و نقره ای را

باز هم به من قول داد که اگر آزادش کنم ....

من به یکی از آرزوهایم رسیدم ،

چقدر ماهی خوشمزه ای بود!


شل سیلور استاین

تفریح خاص

 ما خیلی تفریح می کردیم؛ مثلا چشمهای مرا می بست و به جاهای مذهبی می برد و من از بوی محل حدس می زدم آنجا عبادتگاه چه دینی هست!


" اینجا بوی شمع میاد حتما کلیسای کاتولیکه "
"درست گفتی سنت آنتوانه "
" اینجا بوی کندر میاد ، باید کلیسای ارتدکس باشه  "
"درست گفتی ، سنت سوفیاست "
" اینجا بوی پا میاد ، حتما مسجده! عجب بوی تندی"


ابراهیم آقا و گل‌های قرآن / اریک امانوئل اشمیت

 

سیاه و سفید

از گورخر پرسیدم

آیا تو سیاه هستی با خط های سفید ....

یا که سفیدی با خط های سیاه ؟؟

و گورخر از من پرسید

آیا تو خوبی با عادت های بد

یا بدی با عادت های خوب ؟؟

آیا آرامی اما بعضی وقتها شلوغ می کنی

یا شلوغی بعضی وقتها آرام می شوی ؟؟

آیا شادی بعضی روزها غمگین می شوی

یا غمگینی بعضی روزها شادی ؟؟

آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب

یا نامرتبی بعضی روزها مرتب ؟؟

و همچنان پرسید و پرسید و پرسید...

دیگر هیچوقت

از گورخری درباره ی خط روی پوستش

نخواهم پرسید!

شل سیلور استاین

 

انسان آنقدرها که در جستجوی اعجاز است در جستجوی خدا نیست و چون نمی‌تواند تاب بیاورد که بی‌معجزه بماند، دست به خلق معجزات تازه می‌زند و به پرستش جادو و جنبل رو می‌آورد.

 

 داستایوسکی

آخرین روز زندگی

چرا از آخرین روز زندگیت می هراسی؟ بیش از روزهای دیگر در مرگت سهیم نیست. آخرین گام خستگی نمی آورد، تنها خستگی را آشکار می کند.

میشل دو مونتینی

زندگی یا مسابقه دو

 

عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.

در حالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود در حالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد. ...

 بابا لنگ دراز / جین وبستر