در رهگذار باد
در رهگذار باد

در رهگذار باد

شاعر شوربخت!

 

می‌گویند "شاعر کسی است که واژه ها را به هم پیوند می‌زند"  ولی اینگونه نیست، شاعرکسی است که واژه‌ها او را کم و بیش به هم پیوند می‌زنند اگر بخت یار او باشد! اگر شوربخت باشد اما واژه‌ها او را از هم ‌می‌ گسلند  . . .


                                            اریش فرید

از زیباترین شعرهایی که خوانده ام

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و هم عرصهٔ هماست

سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری
عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست

گر لاغری تو، جرم شبان تو نیست هیچ
زیرا که وقت خواب تو در موسم چراست!

جان را بلند دار که این است برتری
پستی نه از زمین و بلندی نه از سماست

آزاده کس نگفت ترا، تا که خاطرت
گاهی اسیر آز و گهی بستهٔ هواست

بیگانه دزد را بکمین می توان گرفت
نتوان رهید ز آفت دزدی که آشناست

بشناس فرق دوست ز دشمن بچشم عقل
مفتون مشو که در پس هر چهره چهره‌هاست

جمشید ساخت جام جهان‌بین از آن سبب
که آگه نبود زین که جهان جام خودنماست

زنگارهاست در دل آلودگان دهر
هر پاک جامه را نتوان گفت پارساست

زان گنج شایگان که بکنج قناعت است
مور ضعیف گر چو سلیمان شود رواست

سر، بی چراغ عقل گرفتار تیرگی است
تن بی وجود روح، پراکنده چون هباست

گر پند تلخ می دهمت، ترشرو مباش
تلخی بیاد آر که خاصیت دواست

چون روشنی رسد ز چراغی که مرده است؟
چون درد به شود ز طبیبی که مبتلاست؟

گندم نکاشتیم گه کشت، زان سبب
ما را بجای آرد در انبار، لوبیاست!

میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است
میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست

در پیچ و تابهای ره عشق مقصدیست
در موجهای بحر سعادت سفینه‌هاست

با دانش است فخر، نه با ثروت و عقار
تنها هنر تفاوت انسان و چارپاست

زاشوبهای سیل و ز فریادهای موج
نندیشد ای فقیه هر آنکس که ناخداست

دیوانگی است قصهٔ تقدیر و بخت نیست
از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست!

آن سفله‌ای که مفتی و قاضی است نام او
تا پود و تار جامه‌اش از رشوه و رباست

جانرا هر آنکه معرفت آموخت مردم است
دل را هر آنکه نیک نگهداشت پادشاست

  

 پروین اعتصامی

آدم برفی

برف می بارد و شوری کودکانه تمام وجودم را در برمی گیرد. همیشه بارش برف، روحیه ام را شاد می کند؛ یک خوشحالی بی جهت ! 

درخت کاجی که در چشم انداز روبرویم قرار دارد لباس سپید زیبایی به تن کرده و  چشم در چشم پنجره ایستاده و دلربایی می کند؛ شاخه هایش، گاه با موسیقی نسیم، برف افشانی کرده و غوغائی در دلم به پا می کند؛ دلم می خواهد به کوچه های پربرف بروم و فارغ از دنیا و دغدغه هایش، برف بازی کنم!

شاید هم آدمکی بسازم برفی ...  

 آدم برفی یا آدم خاکی؟  کدامیک بهترند؟!

 راستی اگر هنگامه خلقت، خدا  از من می پرسید که ترا از خاک خلق کنم یا برف، چه جوابی می دادم؟!

فکرمی کنم اگر نگرشی را که امروز به زندگی دارم، داشتم برف را انتخاب می کردم؛ چرا که در آن صورت، زندگی دیری نمی پائید و من بی هیچ رنج و دغدغه و تکرار و آزاری، بسرعت در آفتاب نیمروز آب می شدم و تمام !!


img_۲۰۲۳۰۲۱۲_۱۵۱۲۲۴_۶۲۶_yjde.jpg

هرمان هسه عبارت جالبی در مورد عشق دارد او بر خلاف اغلب مردم که عشق را عاملی برای شادی و لذت و شور و هیجان می دانند، می گوید: وجودِ عشق برای این نیست که ما را خوشحال کند، به اعتقاد من عشق وجود دارد تا به ما نشان دهد، چقدرمی توانیم تحمل کنیم!

این عبارت هرمان هسه مرا به تامل واداشت؛ به راستی علت وجود عشق چیست؟!

‍ برای تشویش اذهان عمومی!

✍️عرفان نظرآهاری 

هر پیامبری برای تشویش اذهان عمومی به رسالت مبعوث شده است. برای بر هم زدن افکاری که به جور و جفا و کفر و کراهت، عادت کرده اند.

از سنگ گلی نمی روید، از مغز های سنگی هم. 

پس برای اینکه بذر دانایی بروید، ذهن باید زیر و رو شود.

تشویش اذهان مبارک است.

 اغتشاش خاک خجسته است.

خوشا انسانی که نترسد از تشویش ذهنش و خوشا خاکی که پذیرای اغتشاش گاوآهن و بذر و روییدن است.

هر پیامبری پیش از آنکه به غار برود، یا کشتی بسازد، یا به شکم نهنگ در افتد، یا بر صلیب میخکوبش کنند، معترض بوده است؛ به بسیاری  از آن چیزها که دیگران به آن تن در داده و پذیرفته اند.

هر پیامبری پیش از آنکه ماه را به دو نیم کند، یا عصایش مار شود، یا نفسش جذامیان را شفا دهد، معجزه اش گفتگو بوده است. 

هر پیامبری حنجره اش به نیابت از گلوهای خاموش فریاد زده است و چشم هایش به نیابت از کوران دیده است و گوش هایش به نیابت از ناشنوایان شنیده است. 

هر پیامبری به جای همه مردگان زیسته است.

اکنون ختم پیامبری اعلام شده است، ختم اعتراض اما نه.

اکنون نه مار و نه نهنگ و نه ماه و نه کشتی. اکنون معجزه دیدن و شنیدن و فهمیدن و فهماندن است.

مرا پیرو آن پیامبری بدانید که رسالتش تشویش اذهان عمومی بود و آیینش اغتشاش در جمجمه های سنگی و معجزه اش کتاب و کلمه و دانایی.

@erfannazarahari


تفاوت عشق و دوست داشتن

عشق در لحظه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان؛ این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق معیارها را درهم می ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود؛ عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است. عشق فوران می کند چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم، دوست داشتن، جاری می شود چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم. عشق ویران کردن خویش است، دوست داشتن، ساختنی عظیم...

آتش بدون دودنادر ابراهیمی

هم آغوشی دو روح


آنچه لذت یک هم آغوشی را صدچندان می کند این است که ابتدا روح دو نفر در تسخیر هم باشد و پس از آن جسم ها به هم متصل شوند.

گابریل گارسیا مارکز

فاطمه، فاطمه است ...

هیچ جسدی را حق ندارند که در مسجد دفن کنند و بزرگترین مسجد زمین،مسجدالحرام است، کعبه. این خانه‌ای که حرم خداست و حریم خداست ... همه پیامبران بزرگ تاریخ خادم این خانه‌اند، اما هیچ پیامبری حق ندارد در اینجا دفن شود. ابراهیم آنرا بنا کرد و مدفنش آنجا نیست و محمدۖ آنرا آزاد کرد و مدفنش آنجا نیست. در طول تاریخ بشریت، تنها و تنها یک تن از چنین شرفی برخوردار است، خدای اسلام از نوع انسان یکی را برگزید تا در خانه خاص خویش، در کعبه دفن شود. کی؟ یک زن، یک کنیز، هاجر... و بشریت، همیشه باید برگرد خانه هاجر طواف کند. خدای ابراهیم، سرباز گمنامش را از میان این امت بزرگ، یک زن انتخاب می کند، یک مادر آن هم یک کنیز. یعنی موجودی که در نظام‌های بشری از هر فخری عاری بوده است ...


فاطمه، فاطمه است/ دکتر شریعتی

آتش بدون دود ...


وقتی برای به دست آوردن چیزی، باید آنرا تکدی کنی، همین مساله نشان می دهد که آن چیز، بسیار بی ارزش و بی مصرف است. هر چیزی که ارزش و اعتبار دارد، خودش را از معرکه ی بده و بستان های کثیف دور نگه می دارد ...


آتش بدون دود/ نادر ابراهیمی